وقتی از کوچ غالبا خرابیآور هونها، آلانها و آوارها به سوی اروپا و یا ترکها به ایران و آسیای صغیر سخن میرود، اغلب تصور میکنیم که این قبیل جریانات رخدادهایی در جوامعی بودند که به طور آرام در حال زندگی و پیشرفت خود بودند و این مهاجمینِ غالبا چادرنشین، زندگی آرام و یکجانشین مردم بومی را به هم ریختهاند.
این تصور درحالیکه ممکن است از دیدی نزدیک و محدود درست باشد، در چشم انداز وسیع و دراز مدتتر تاریخی، دیگر کهنه شده است. نه فقط مورخین بلکه دانشمندان علم ژنشناسی به طور روزافزونی نشان میدهند که بشر، «هومو ساپینس» یعنی انسان خردمند، از همان ابتدا، از بدو پیدایشاش در آفریقا و به خصوص پس از ترک آفریقا پیوسته در حال مهاجرت بوده است: به دنبال خوراک، شرایط مادی و طبیعی بهتر، و با رقیبان و خطراتی کمتر.
مهاجرت، به گفته پروفسور مایکل فیشر در کتاب «مهاجرت در تاریخ جهان»، چیزی است که «هستی ما به عنوان نوع بشر با آن شروع شد و هنوز هم ادامه دارد» – نوعی «موتور تحول جامعه». ما همه فرزندان مهاجران و در عمل خویشاوند همدیگر هستیم که از همان ابتدای پیدایش انسان بدون وقفه در حال کوچ بودهایم (فیشر، مقدمه).
اگر مهاجرت نبود دنیا بیانسان و خالی میماند و اساسا نوع بشر زوال مییافت. اگر مهاجرت نبود اینقدر فرهنگها، زبانها و اقوام، رنگارنگ نمیبود.
قدمت انسان خردمند، اگر قدیمیترین فسیل او را که در اتیوپی (حبشه) یافت شده اساس قرار دهیم، مربوط به ۲۰۰ هزار سال پیش است. یعنی بشر، ما همه، از ژاپنی و ویتنامی تا آلمانی و اسکیمو و برزیلی، اصلمان به آفریقا برمیگردد – آنجاست که اجداد ما به معنای کامل کلمه «به وجود آمده» و نشو و نما کردهاند.
شروع مهاجرت انسان از آفریقا به شبه جزیره عربستان و به تدریج، در طول هزاران سال به لوانت یعنی کشورهای شرقی دریای مدیترانه و آناتولی، قفقاز، ایران، آسیای میانه و یا اروپا حدود ۶۰-۷۰ هزار سال پیش بود.
برای هزاران سال مناطق دورتر از حوزه دریای مدیترانه و خاور میانه خالی از انسان بودند و مدتها جمعیتی به مراتب کمتر داشتند.
صحبت بر سر جمعیتهای کلان مانند امروز نیست. اگر سرزمین کنونی ایران را در نظر بگیریم، منظور از «جمعیت» چیزی نزدیک به احتمالا سه تا چهار میلیون نفر در حدود ۴۰۰ سال قبل از میلاد است (مک اودی ۲۰۰۲: ۶۶) – رقمی که بسته به شرایط طبیعی و بهبود تدریجی شرایط زندگی و بخصوص کشاورزی، مدام افزایش یافته است.
بسیاری مناطق وسیع از قبیل قاره آمریکا و استرالیا و بخشهای وسیعی از شرق و شمال روسیه و اسکاندیناوی کنونی، خالی و بیسکنه بودند.
۱۴ تا ۱۵ هزار سال پیش بود که اولین انسانها قدم به قاره آمریکا گذاشتند. شکی نیست که آن انسانها بین خود، بین افراد خانواده و قبیله و طایفه خود و قبایل نزدیکتر و دورتر دیگر تبادل معلومات میکردند، برای «آفتاب» و «شب» و «آب» و دیگر چیزهای اساسی و حتی معانی غیر مادی دیگر مانند «دیدن» و «گفتن» و رنگهای اصلی، واژگانی ایجاد کرده بودند که به مجموعه این نظام امروزه «زبان» میگوییم.
اما این همه زبان و لهجه و گویش دور و نزدیک جهان که تازه هزاران تای آن طی دهها هزار سال گذشته از بین رفته، از کجا پیداشد؟ رنگارنگی زبانها و لهجهها چطور بوجود آمد؟
چیز دقیقی در این باره نمیدانیم که در این دوره، از آن ابتدای پیدایش و کوچ به خارج از آفریقا تا پیدایش «گروههای زبانی» دقیقا چه گذشته است. در باره موضوع زبان در این مرحله بیشتر حدس و گمانهزنی در دست است تا اطلاعات قابل کنترل. مثلا یک احتمال این است که گروههای مردم هرچه به همدیگر نزدیک و از دیگر گروهها دور و منزوی بودند زبان مخصوص خود را با واژگان و نظام آوایی و دستوری خودشان بوجود آوردهاند. زندگی دسته جمعی و طایفهای، بنا به یک نظریه، زبانی مشترکتر و عادات و خلق و خوی نزدیکتری را به وجود آورده است – یعنی: اقوام و طوایفی که از دیگر اقوا م و طوایف به درجات مختلف دورتر و یا به آنها نزدیکتر بودند.
به این ترتیب این فرض که حداقل برای مدتی طولانی قومیت و زبان مشخصه هایی مکمل هم بودهاند بیدلیل جلوه نمیکند. این تصور برای صد و چند سال گذشته از رغبت اکثریت داشمندان برخوردار بود. مثلا وقتی گفته میشد در فلان جا به زبان ساکسونی صحبت میشد تصور غالب این بود که آن دسته متکلمین این زبان اولیه از نظر قومی هم «پروتو آلمانیها» یعنی به اصطلاح اجداد آلمانیهای کنونی بودند که امروزهم نوادگان آنان در آلمان زندگی میکنند و آلمانی معاصر تکلم میکنند، که البته شکلی کاملا متفاوت اما نه بیگانه و دور از ساکسونی باستان است.
این تصور تا حدی درست است. حداقل میتوان برای مدتی در ابتدای تشکل این اقوام، درستی این فرضیه را قبول کرد. اما نتیجه کوچها و جنگها این بوده که بعد از مدتی، این معادله دیگر به هم خورده است. مثلا در هزاره نخست میلادی میبینیم که همان ساکسونهای باصطلاح «آلمانیالاصل» همراه با قبیله دیگری از ژرمنها یعنی آنگلها و همچنین بومیان بریتون، پیکت، اسکوتی و کلتیک جزایر بریتانیا زبان معاصر انگلیسی و قومیت انگلیسی را هم ایجاد کردند.
یعنی مثلا بریتانیاییهای امروز لزوما نوادگان کلتهای هزار و پانصد سال پیش جزایر بریتانیا نیستند.
به همین جهت گفته میشود که مثلا هونها و یا آلانها که اقوامی کوچنده در هزاره یکم قبل از میلاد در استپهای اوراسیا بودند، برخلاف آنچه که اغلب ادعا میشود، احتمالا پیوسته یک قومیت مشخص (اولی آلتایی و دومی هند و ایرانی) نداشتند و زبانشان هم احتمالا فقط یک زبان نبوده بلکه گوناگون بوده ولی شاید در ابتدا ترکیب قومی و زبانی منسجمتری داشتند.
البته امروزه میدانیم که مثلا عربی زبان بودن اکثر مردم عراق کنونی دلیل ریشه تباری سامی و عربی داشتن مردم عراق باستان نیست و یا ترکی سخن گفتن مردم آناتولی دلیل آن نیست که مردم این سرزمین پیوسته ترک زبان بودند اما این تصور احتمالا هر چه در تاریخ به عقب میرویم منطقیتر جلوه میکند تا جاییکه میتوان قبول کرد در ابتدا، یعنی مثلا ۳۰۰۰ سال پیش پارتی زبانان در شرق و شمال، فارسی زبانان در جنوب و مرکز، و یا مادی زبانان در غرب و مرکز ایران تاریخی، قومیت ایرانی داشتند یعنی از نظر زبان، عادات و فرهنگ به همدیگر نزدیکتر از دیگران بودند و زبان همه آنها را میتوان «ایرانی» نامید اگرچه احتمالا به خاطر اختلاف زیاد در لهجههای محلیشان در آن سالها، آنها زبان همدیگر را به سختی میفهمیدند. بهمین ترتیب میتوان گفت که قومیت مردم ترک زبان امپراتوری «گوک تورک» در شرق آسیای میانه در قرن پنجم میلادی ترکی بود اگر چه هر طایفهای که از آن دوره به بعد «ترک» نامیده شد لزوما زبان «گوک تورکها» را به راحتی نمیفهمید و جزو نوادگان آنها هم به حساب نمیآمد.
دستهها:رنگارنگ, سرگذشت زبان ها
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.