

درآمد
ترکها چگونه مسلمان شدند؟ این پرسش که به ظاهر کوتاه و آسان می نماید، به پاسخ مفصل تری نیاز دارد. در این رهگذر لازم است اشاره ای به ابتدای پیدایش ترکها در تاریخ و تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آنان نمود، مناسبات آنان را با همسایگان خود به طور مختصر یادآوری کرد و بالاخره به دوران ظهور اسلام در شبه جزیره عربستان و به گسترش تدریجی اسلام و پذیرش آن از سوی ترکها پرداخت.
خاستگاه اصلی ترکها در آسیای میانه، احتمالا در منطقه گسترده ای میان چین، مغولستان، روسیه، قزاقستان و قرقیزستان کنونی است که «آلتای» نام دارد.
در زمان تاسیس نخستین دولت ترکها در صحنه تاریخ در قرن ششم میلادی، اکثریت اجتماعات ترکها در دشت های میان دو امپراتوری چین و ایران و به صورت قبیله های کوچنشین میزیستند.
از ظهور اسلام در شبه جزیره عربستان تا اوایل دوره عباسیان، اعراب ابتدا عربستان و سپس خاورمیانه، ایران و شمال آفریقا و بخشی از جنوب غرب اروپا را تسخیر کرده، حکومت خود را در این امپراتوری برقرار نمودند.
هنگام ظهور و آغاز گسترش اسلام در اوایل قرن هفتم میلادی، اکثریت ترکها هنوز باورهای شمنی داشته و در دشتهای اوراسیا می زیستند. آنها با اعراب و اسلام دستکم پنج تا شش هزار کیلومتر فاصله مکانی داشتند. برخی از اقوام و قبایل نزدیک به ترک ها مانند «اُغورها» و یا بلغارهای ولگا به سوی دشتهای اوراسیای غربی، شمال دریای سیاه و جانب بالکان کوچ کرده بودند. برخی دیگر به صورت گروههای جداگانه به سرزمینهای هم مرز با ایران و بیزانس نفوذ کرده و حتی در این مناطق ساکن شده، اما هنوز حضور قابل توجهی در این سرزمینها نداشتند.
این وضعیت ترک ها مقارن سال های 650 م بود.
در سال های بعد اعراب دیگر ایران را فتح کرده، در خراسان تا مرزهای ماوراءالنهر یعنی آن سوی رود (آمو دریا) و به عبارت دیگر ترکمنستان، ازبکستان، تاجیکستان و بخش هایی از قزاقستان و قرقیزستان کنونی رسیده بودند. هرچند فتح ایران ساسانی بیش از ده سال به طول نیانجامید، اما تقریبا صد سال لازم بود تا مسلمانان بر ماوراءالنهر چیره شوند.
و این مقارن سال های 750 م بود.
در این یکصد سال بود که ترکهای ماوراءالنهر و دشتهای آسیای میانه از طریق حملههای اعراب و ایرانیان نو مسلمان به ماوراءالنهر و آن سوی رود سیحون و متقابلا دست اندازی های ترکان به سرزمینهای همسایه اسلامی و نیز آمیزش، تجارت و همچنین تبلیغات صوفیانه دراویش با دین اسلام آشنا شده و آن را به تدریج در طول دو سه قرن بعد قبول نمودند.
آغاز آشنایی ترکها با اعراب تقریبا در سال های 650 م و همزمان با حملات متقابل و گاه خصمانه و خونین میان ترکها و اعراب برای حاکمیت بر ماوراءالنهر و حتی خراسان است. در این مرحله ترکهای جنگجو با حمایت از مردم بومی و ایرانی تبار ماوراءالنهر کوشش کردند تا اعراب را از ماوراءالنهر دفع نمایند. این مرحله تقریبا صد سال طول کشید و با شکست دولت ترکهای غربی به دلیل اختلافات قبیلهای داخلی و اسلام آوردن ایرانیان ماوراءالنهر به پایان رسید.
روند اسلام آوردن ترکها بعد از این تحولات و تقریبا در سال 750 م شروع شد. ایرانیان ماوراءالنهر و خراسان و بخصوص دولت ایرانی سامانیان عامل اصلی در جلب ترکها به اسلام بودند. در پایان حکومت سامانیان، یعنی در دوره قراخانیان در ماوراءالنهر و غزنویان و سپس سلجوقیان در خراسان و مابقی ایران تاریخ دورانی است که می توان دیگر اکثریت ترکها را «مسلمان شده» حساب نمود.
از نخستین حملههای اعراب به ماوراءالنهر تا مرحله اسلام آوردن اکثر ترکها تقریبا 400 سال طول کشیده است.
در این دوره چهارصد ساله رویدادهای مهمی به شرح زیر اتفاق افتاده اند:
- حملات اعراب به ماوراءالنهر و دشت های شمال و شرق آنسوی رود سیحون (سیردریا)؛ فروپاشی دولت ترکان غربی، شکست چین در برابر اعراب؛ ناکامی ترکان و ایرانیان ماوراءالنهر در مقاومت بر ضد اعراب؛ اسلام آوردن مردم بومی (ایرانی) ماوراءالنهر؛
- برسر کار آمدن خلیفه های عباسی به جای امویان؛ حاکمیت دولت محلی و عملا مستقل سامانیان در ماوراءالنهر و خراسان که از خلفا مستقل بودند؛
- سرازیر شدن ترکان دشت ها به دنیای اسلام به صورت غلام و یا جنگجو در نتیجه حملات سامانیان، دست اندازی و یا کوچ و استقرار ترک ها در ماوراءالنهر، خراسان و مابقی دنیای اسلام و بخصوص در دستگاه خلافت در عراق؛
- قدرت یابی نظامیان ترک در دربار و سپاه سامانی و عباسی؛ به زیر کشیدن سامانیان و بعدها آل بویه و عملا خلع قدرت خلفای عباسی توسط دولت ها ی نوخاسته ترک یعنی قراخانیان، غزنویان، خوارزمشاهیان ترک و سلجوقیان؛
- پذیرش اسلام از سوی ترکان و به کمک ایرانیان در تمام این دوره و بخصوص در روند ورود از زندگی چادرنشینی دشت ها به دنیای اساسا یکجانشینی مسلمانان؛ آموزش نحوه دولتداری ایرانی؛ آمیزش با فرهنگ، زیان و جامعه ایرانی تحت تاثیر آموزه های اسلامی.
در این روند طولانی و پیچیده است که قبایل و طایفه های ترک مسلمان شدهاند.
از چندین نظر، این دوره مجموعا چهارصد ساله، نه تنها برای قبایل ترک آسیای میانه، بلکه برای همه کشورهای اسلامی و از آن جمله ایران، خاورمیانه و ترکیه کنونی حائز اهمیت فوقالعاده است. اگر این تحولات را ندانیم، تاریخ ترکان، تاریخ ایران و خاورمیانه و ترکیه کنونی را نیز نخواهیم دانست و به همین جهت به پرسش اصلی این سلسله گفتار یعنی «ترکها چگونه مسلمان شدند؟» نیز نخواهیم توانست جواب درست و روشنی بدهیم. در آن صورت مثل آن خواهد بود که این شاخه و آن برگ یک درخت را میبینیم، اما خود درخت و جنگلی را که درخت مزبور در ان جا گرفته، نمیبینیم.
در این رساله همه تاریخها میلادی است، مگر اینکه تقویم هجری به طور مشخص ذکر شود. همچنین، در اینجا برخلاف برخی منابع غربی، فرقی میان «آسیای میانه»Inner Asia و «آسیای مرکزی» Central Asia گذاشته نشده و هر دو به یک معنا به کار رفته است. کاربرد این دو تعبیر در هر کشور فرق داشته و دچار تحول شده است. از نگاه تاریخی این هر دو تعبیر به سرزمینهای اقوام گوناگونی میان تمدن های سنتی چین، ایران و بیزانس (و بعدها روسیه) اطلاق شده است. اما برخی دانشمندان میان بخش شرقی این سرزمینها یعنی مناطق مرزی و فرامرزی چین و روسیه مانند کاشغر، تولا، مغولستان و تبت از یک سو و بخش غربی آن یعنی قزاقستان، قرقیزستان، ازبکستان، تاجیکستان و ترکمنستان کنونی فرق گذاشته، بخش شرقی را «آسیای داخلی» و یا میانه و بخش غربی را «آسیای مرکزی» نامیدهاند. مدتی است که برخی دانشمندان برجسته این حوزه مانند دنیس ساینور [1] تعبیر عمومی تر و از نگاه آنان درست تر «اوراسیای مرکزی» را پیشنهاد کردهاند. در تاریخ ایران و عموما دنیای اسلام چنین تفکیکی نبوده و همه را معمولا «آسیای مرکزی» (عربی: آسیا الوسطی، ترکی: اورتا آسیا) نامیدهاند، اگرچه در برخی نوشته های فارسی، عربی و ترکی نیز، برای تاسی از تفکیک مزبور، تعبیر های آسیای میانه، «آسیا الداخلیه» و «ایچ آسیا» صرفا برای بخش های شرقی این سرزمینها به کار می رود، در حالیکه «آسیای مرکزی» تنها پنج کشور سابقا شوروی قزاقستان، قرقیزستان، ازبکستان، ترکمنستان و تاجیکستان را دربر میگیرد.
نویسنده این سطور، کتاب و یا رساله جداگانه ای را که به طور خاص در باره پذیرش اسلام از سوی ترک ها بحث نماید، در دسترس نداشته است. اما برخی از مورخین و پژوهشگران این حوزه در لابلای آثار خود مشخصا به این موضوع پرداختهاند. بی شک در درجه اول مراجعه به آثار مورخین و جغرافی دانان مسلمان چند قرن نخست هجری (مانند ابن اثیر، جاحظ، طبری، ابن حوقل، مقدسی) اهمیتی پایهای در درک موضوع دارد. هنگام نقل قول از این آثار نام مولف و صفحه مربوطه ذکر خواهد شد. همچنین آثار پژوهشگران غربی از جهت بررسی همه آثار معتبر، مقایسه آنها و سپس جمع بندی و تحلیل موضوع از زاویه علمی و دوره معاصر کنونی نقشی اساسی در درک درست و دقیق آن دارد. جای شگفتی نیست که در این زمینه باز بیشترین و دقیقترین اطلاعات را واسیلی بارتولد درهر دو اثر معروف خود «ترکستان تا دوره مغول» [2] و «دوازده درس در باره ترکهای آسیای میانه»[3] داده است. اثر نخست بارتولد به فارسی نیز ترجمه شده است. کتاب معروف و جدیدتر پیتر گولدن «مقدمهای بر تاریخ مردمان ترک»[4] نیز در چند جا چکیدهای از گسترش اسلام میان ترکان را شرح میدهد. ترجمه ترکی کتاب «تاریخ ترکان» [5] نوشته ژان پل رو نیز جزو آثاری است که چند صفحه آن به موضوع قبول اسلام از سوی ترکها اختصاص داده شده، اگرچه (حد اقل در ترجمه ترکی) منابع بسیاری از اطلاعات مهم داده نمیشود.
نویسنده این رساله از همه آثاری که در دسترس او قرار داشته و در اینجا ذکر شدهاند، استفاده کرده، اما در عین حال در طرح موضوعات آنقدر به شرح جزئیاتی نپرداخته که خواننده غیر دانشگاهی را خسته کند. نویسنده همچنین آگاه است که در ترکیه (احتمالا بخاطر جذابیت موضوع) یکی از کتابهای کلود کاهن با عنوان «ترکها چگونه مسلمان شدند؟»[6] به چاپ رسیده است، در حالیکه این کتاب اصولا در باره تاریخ اسلام از ظهور آن تا دوره عثمانیهاست ومشخصا با عنوانی که در ترکیه برای آن انتخاب شده، تناسب چندانی ندارد.
از نظر اختصار ها و نقطه گذاری، قواعد رایج رعایت شده اند. از جمله ن (نگاه کنید به)، ص (صفحه)، ق (قمری)، م (بسته به مورد میلادی، مولف و یا مترجم) و همچنین (…) به معنی کوتاه شده از سوی مولف این نوشته است.
پراگ، زمستان سال 2020
عباس جوادی
زیرنویس ها:
[1] Sinor, Denis (1997): Inner Asia: History, Civilization, Languages: A Syllabus
[2] Barthold, Wassili (1928): Turkestan down to the Mongols, («E. J. W. Gibb Memorial» Series, n.s. v.), chap. II, pp. 182-322, «Central Asia down to the Twelfth Century»
[3] Barthold, Wassili (1935): 12 Vorlesungen über die Geschichte der Türken Mittelasiens; in: Die Welt des Islams, Bd. 17, BRILL
[4] Golden, Peter B. (1992): An Introduction to the History of the Turkic Peoples, Harrassowitz, Wiesbaden
[5] Roux, Jean-Paul (2000): Türklerin Tarihi: Pasifik’ten Akdeniz’e; İstanbul
[6] Cahen, Claude (2015): Türkler Nasıl Müslüman Oldu?; İstanbul
زمینه بررسی

منطقه آلتای در آسیای میانه
اگر این منطقه را گسترده تر در نظر بگیریم و از بخش غربی کوههای آلتای تا شمال دریای خزر و حتی شمال دریای سیاه و شرق اروپا ادامه دهیم، در مجموع سرزمین وسیعی خواهیم یافت که گهواره بسیاری از اقوام، زبانها و تمدنهای اوراسیایی (اروپایی-آسیایی) یعنی (از شرق به غرب) مغولی، ترکی، هندی-ایرانی و اروپایی محسوب میشود. این نوارپهن و طولانی جغرافیایی «استپها» و یا «دشتهای اوراسیا» نامیده می شود.
این منطقه تا یکهزار سال پیش، صحنه کوچهای بدون توقف و پر فراز و نشیب اقوام گوناگون از هند و اروپایی زبانان، سکاها، هونها، ترکها و بالاخره مغولها بوده است. این اقوام کوچک و بزرگ با همه مشترکات و تفاوتهایی که داشته اند، ضمن کوچها و داد و ستدها، گاهی با تهاجمهای متقابل همدیگر را از بین بردهاند و گاهی با وصلت ها با یکدیگر آمیزش یافتهاند، محل زندگی و کوچ و گاهی حتی نام خود را تغییر داده، کوچکتر و یا بزرگتر شده و یا در اقوام و ملل دیگر مستحیل گشته و یا برعکس، نام و مُهر هویت خود را بر اکثریت محیط پیرامون خود نهاده اند.
بدون درک صحیحی ار مسیر حرکت و چرایی و چگونگی این کوچ ها و دگرگونی و تحول دراز مدت این اجتماعات، درک وضعیت کنونی سیاسی، قومی، فرهنگی و زبانی سرتاسر این منطقه ناقص و اشتباه آمیز خواهد بود.
طبعا همه این کوچها یکباره و همزمان انجام نگرفتند.
نخستین هند و ایرانیان، نخستین آلتایی ها
نخستین موج کوچهای قومی حدودا 4000 تا 4500 سال پیش از همین استپها به سوی آناتولی (ترکیه کنونی)، قفقاز و شمال غربی ایران شروع شد. در جریان این کوچها اقوام گوناگونی از قبیل هند واروپایی زبانان که شاید بتوان هیتیتها، ماناییها و اورارتوییها را جزو آنان دانست، به آناتولی، قفقاز و شمال غرب ایران کوچیده، در این مناطق ساکن شدند. موج دوم با کوچ هندی تباران به قاره هند و ایرانی تباران مادی و پارسی به فلات ایران ادامه یافت[1].
اما این دو کوچ که در نهایت با استقرار و یکجا نشینشدن اقوام یادشده در هند، ایران، قفقاز و آناتولی پایان یافت، تا حدی با کوچهای دیگر فرق میکرد. درکوچهای بعدی که در اثر فشار دولتها و یا اقوام دیگر رخ میداد، به نظر می رسد اقوام کوچ کننده دقیقا نمیدانستند که کجا میخواهند و یا میتوانند بروند و ساکن شوند و یا کدام منطقه شرایط طبیعی و سیاسی مناسبی برای سکونت را دارد، در کجا با کدام اقوام دیگر که پیش از آنها در آن سرزمین ساکن شده بودند، روبرو خواهند گشت و نتیجه این رقابت و کشمکش و یا قرابت و آمیزش چگونه خواهد بود.
مقارن میلاد مسیح، یعنی دو هزار سال پیش، اتحادیه بزرگ و چند قومی هونها (به چینی «سیونگ-نو» و بعدها «خیون»ها) که در شمال چین و جنوب روسیه کنونی میزیستند، زیر ضربات سخت چینیها متلاشی شد. قبایل هون به سوی غرب، روسیه و اروپا روی آوردند. به نظر می رسد زیر فشار کوچ هونها بود که اقوام احتمالا هند و ایرانی یوئه-چی، سکاها (اسکیتها) و تخارها که در همان منطقه میزیستند، در دوره های متفاوت سرزمینهای خود را رها کرده و به سوی غرب، اروپای شرقی و بخشی نیز به آسیای مرکزی، ماوراءالنهر، خراسان و آسیای جنوبی (پاکستان و سیستان کنونی) کوچ نمودند. هپتالیان و بخشی از آلانها که شامل ایرانیان چادرنشین شرقی و شاید هم بخشی از سکاها بودند، زیر فشار هونها به آسیای مرکزی، افغانستان و پاکستان کنونی کوچیدند[2]. خزرها نیز که در شمال دریای خزر ساکن شدند، به گمان برخی از دانشمندان بخشی از هونها بودند و شاید بخشی از اجداد ترکان و مغولهای کنونی را نیز بتوان در میان هونها و خزرها جستجو کرد[3].
در اینجا ناچار به یادآوری مطلبی هستیم که به روشن تر شدن تعابیر کمک می نماید. در گذشته بسیاری از ملت ها و اقوام نام یک قوم از اقوام همسایه دور و نزدیک خود را به کل آن سرزمین و کشور تعمیم می دادند. مثلا یونانی ها و عموما غربی ها به همه ایرانیان اعم از مادی و پارسی و پارتی «ماد» و بعد ها «پرس» (پرشن) می گفتند، ترک های آسیای میانه به همه مسلمانان و بخصوص ایرانیان که با آنها روبرو می شدند، «تازیک/تاجیک» و یا تات می گفتند و یا ایرانیان تا یکصد سال پیش به همه غربی ها اعم از فرانسوی و انگلیسی و اسپانیایی «فرنگی» می گفتند.
اعراب نیز در نخستین کتاب های خود اکثر ایرانیان کوچ نشین را «کُرد» و اکثر اقوام و قبایل کوچ نشین آسیای میانه را «ترک» می نامیدند. اسماعیل عثمان می نویسد برای نخستین مورخین عرب، نام «ترک» هم معنا با قبایل کوچ نشین در استپ های آسیای میانه بود. «برای خود ترک ها نیز واژه ترک نه معنایی قومی، بلکه سیاسی و زبانی داشت»[4].
به هر حال اعم از درستی و یا نادرستی این نام ها، آنچه که از نظر تاریخی اهمیت دارد زمان تحقق و قدمت این نامگذاری هاست، به ویژه اگر هنوز هم صادق بوده و به طور واضح مبین نام قوم، منطقه و یا زبان مورد نظر باشد.
در باره واژه «ترک» به عنوان نام یک قوم، گمانه زنیهای چندی برپایه متون باستانی آشوری و چند متن تاریخی یونانی شده است، اما باسورث و بسیاری مورخین دیگربر آنند که هیچگونه دلیلی برای اثبات اینگونه گمانه زنیها وجود ندارد[5] .
حتی گمانه زنی های بعدی مانند برآمدن ترک ها از درون مجموعه گوناگون قبایل هون و یا خزر، چیز چندان بیشتری جز حدس و گمان نیست، چرا که اولا از این «اتحادیه های قبیله ای» چندان اثری نمانده که امروزه بتوان به یقین اظهار نظری در باره قومیت و زبان آنها گفت. ثانیا، مورخین معاصر اغلب بر آنند که به ویژه در حوزه گسترده اوراسیا، این اتحادیه های قبیلهای ترکیبی متغیر از اقوام و زبان های گوناگون بوده اند که بخصوص بخاطر کوچ های بی توقف، ترکیب قومی و زبانی، باورها و عادات آنها پیوسته تغییر می یافته است[6].
تا قرن ششم میلادی همه منابع تاریخی در رابطه با قبیلههای صحراگرد دشتهای شمال عموما ازسکاها، هپتالیان، خزرها و به طور کلی از هونها نام میبردند. در «یادگار زریران» نیز که در اصل یک اثر نیمه اساطیری به فارسی میانه از دوره ساسانیان مبتنی بر اساطیر شفاهی دوره اشکانی است، از «خیونها» یا همان هونها در شمال شرق ایران سخن میرود که با ایرانیان وارد جنگ شده بودند.
تا قرن چهارم و پنجم میلادی در منابع غربی که رومی و یونانی هستند و منابع شرقی که اساسا چینی است در ارتباط با منطقه پهناور اوراسیا از قبایل گوناگونی مانند سکاها، هون ها، هپتالیان و خزر ها سخن به میان آمده که پیوسته در حال حرکت، رویارویی با قبایل سرزمین های دیگر، آمیزش، دگرگونی قومی، زبانی، دینی و جغرافیایی و اقتصادی بودند. این در حالی است که از قرن ششم به بعد یعنی حدودا 100تا 150 سال مانده به ظهور اسلام، از اکثر این اقوام به ویژه از سکاها و هون ها دیگر نامی برده نمی شود. در این دوره اگرچه هنوز از حرکت هپتالیان در آسیای مرکزی و افغانستان کنونی و خزرها در شمال خزرخبرهایی هست، اما در اکثر این گستره جغرافیایی، به صورت فزاینده ای از اقوام و قبیله های جدیدی با نام عمومی و مشترک «ترک ها» یاد می شود.
اما نام «ترک» کی و در کدام منابع تاریخی برای نخستین بار به طور واضح و آشکار قید گردیده و ثبت شده است؟
نخستین نمونه های ثبت نام ترک ها مربوط به سالنامههای دودمانهای چینی از قرن ششم میلادی میشود که از ترکهای شمال امپراتوری چین همچون «تو-چوه» نام بردهاند[7]. موارد بعدی ودسته دوم مربوط به مکاتبات میان امپراتوری روم شرقی یعنی بیزانس و خاقان نشین گوک تورک به معنی ترک های آسمانی و یا «کوک تورک» به معنی ترکهای اصلی است.
نخستین منابعی که در آن خود ترک ها به طور آشکار از «ترکها» بحث کردهاند، کتیبه های سنگی ارخون و ینی سئی درمغولستان هستند. تاریخ این سنگ نوشته ها مدتی پس از تاسیس اولین دولت ترک به نام «گوک تورک» به معنی ترک های آسمانی و یا «کوک تورک» به معنی ترک های اصلی در سال 552 میلادی است.
گولدن می نویسد که بعضی منابع کوشش کرده اند نام هایی کم و بیش مشابه با نام «ترک» را که مربوط به دوره ای بسیار قدیمی تر از تاسیس نخستین دولت ترک در سال 552 میلادی یعنی میانه قرن ششم میلادی هستند، با نام «ترک» هم معنا بشمارند و از جمله به خاطر همین شباهت های دور و نزدیک که در برخی متون آشوری و حتی عهد عتیق و غیره دیده می شود، کاربرد واژه «ترک» را قدیمی تر نشان دهند. به نظر گولدن، این گمانه زنی ها هر چند ممکن است، اما احتمال آن ضعیف است. «روشن ترین و تردید ناپذیرترین شواهدی که ما (در مورد به کاربردن نام «ترک»، -م) در دست داریم، از منابع چینی و دیگر منابع (مثلا سُغدی) مربوط به نیمه قرن ششم هستند»[8]. در این منابع ترک ها با این عناوین نامیده شده اند: تو-چوه/تو-کوه (چینی)، ت-ورک (سغدی)، تورک (فارسی میانه)، ترک (عربی)، تورکایه (سریانی)، تورکوت (یونانی)، توروشکا (سانسکریت)، دروق/دروقو (تبتی) و تتورکا/تتورکی (ایرانی خُتنی).
——————
زیرنویس ها:
[1] آنتونی 361-380، ویندفور 5-9
[2] گیب 3
[3] رو 50-82
[4] عثمان 262
[5] باسورث 2007، 13-14
[6] پریتساک 61
[7] باسورث، همانجا
[8] گولدن 1992، 116
باورهای پیشا اسلامی ترک ها

عکس یک شمن از منطقه آلتای در سال های 1930
برخی عادت ها و رسوم رایج میان قبایل ترک نشان دهنده روشن باورهای شمنی بودند. بارتولد مخصوصا به این سنت میان حاکمان ترک اشاره می کند که هرگاه خانی در می گذشت، جنگجویان طرف دشمن که از سوی آن خان به قتل رسیده بودند، در نزدیکی آرامگاه خان دفن می شدند و حتی برای هرکدام از این دشمنان مقتول یادواره ای سنگی با تصویر او بر سر مزارش افراشته می شد. این یاد واره های سنگی «بَل-بَل» نامیده می شد که اصلش واژه ای چینی بود. این موضوع در سنگنوشتههای ارخون نیز تایید شده است. به گفته بارتولد منابع بیزانسی نیز نوشته اند که به دنبال مرگ یک خان ترک، ترک ها دشمنانی را که از سوی آن خان اسیر گرفته شده بودند بر سر مزار خان آورده، به قتل می رسانیدند. انگیزه این نوع قتل ها و برافراشتن یادواره ها برای دشمنان مقتول در نزدیکی آرامگاه خان، این تصور شمنیستی بود که دشمنانی که از سوی خان و یا جنگجویان او کشته شده اند، پس از مرگ، یعنی «در آسمان» خدمت گزار خان خواهند بود. به نظر بارتولد این باور که در میان دیگر اقوام شمنیست نیز رایج بود، جزو مهم ترین فرق ها میان بی دینی و یا «بت پرستی» جوامع ابتدایی و ادیان معاصر است. در ادیان معاصر باور به زندگی بعد از مرگ مبتنی بر مسئولیت انسان در مورد اعمالش در این دنیا و برقراری عدالت الهی در روز قیامت است، در حالیکه فرد شمن باور «نه تنها از کیفر آخرت از کشتن انسان ها در زمان حیات خود نمی ترسد، بلکه تصور می کند که او در این دنیا هر قدر انسان های بیشتری کشته باشد، در زندگی پس از مرگ وضع بهتری خواهد داشت»[5]. حتی در قرن سیزدهم نیز که یک میسیونر کاتولیک به نام «روبروکی» به روسیه سفر کرده، از ادامه سنت بر افراشتن «بل-بل» در میان ترک های «قومان» در دشت های جنوب روسیه خبر داده است[6]. منابع مختلف گزارش داده اند که این قبیل عادات و رسوم در میان بسیاری اقوام بدوی دیگر نیز رایج بوده است.
اگر سنگنوشتههای ارخون را معیار قرار دهیم، ظاهرا تا قرن ششم تا هشتم ادیان معاصر چندان تاثیر مهمی بر ترک ها نگذاشته اند، چرا که در این نوشته ها مستقیما نامی از این ادیان برده نمی شود.
اما هرچه خاقانات ترک گسترش یافته و وارد تماس با فرهنگ ها و ادیان همسایه گشته و یا این همسایگان را تابع خود نموده و با آنها در آمیخته، تاثیر دین، آیین و عادات و رسوم آنان بر ترک ها نیز فزونی یافته است.
می دانیم که مردم بومی و ایرانی تبار ماوراءالنهر و خوارزم به خاطر مناسبات تجارتی در امتداد راه ابریشم و یا مجاورت با ترک های دشت های همسایه پیوسته با ترک ها در تماس بوده اند. به نظر بارتولد قبول و کاربرد الفبای ایرانی (پهلوی و سُغدی) از سوی ترک ها که آن ها هم اصلا از خط آرامی گرفته شده بود و همچنین تاثیر الفباهای آرامی ایرانی بر الفبای ترکی سنگنوشتههای ارخون ، نتیجه همین مناسبات تجاری بوده و ربطی به تبلیغات مذهبی نداشته، چرا که «آیین زرتشت به عنوان دین ملی ایران علاقه ای به تبلیغات دینی میان اقوام دیگر نداشته است»[7]. با اینهمه، در همان دوره نخستین دولت گوک تورک شاهد نفوذ برخی باورهای ایرانی مانند آیین مانوی و از سوی دیگر آیین بودا در میان ترک ها هستیم. چنانکه از واژه های مذهبی سنگنوشته «بوقوت» (مغولستان) نیز می توان حدس زد، سومین و چهارمین خاقان ترک، موغان و تاسپار که در سال های 570 و 580 جکمرانی کرده اند، تحت تاثیر آیین بودا قرار داشتند. سنگ نوشته بوقوت به زبان ایرانی سُغدی و با الفبای سغدی نوشته شده است[8].
اصولا سغدیان در روابط اجتماعی، فرهنگی و تجارتی ترک های این دوره با جوامع یکجانشین همسایه پیوسته نقشی فعال داشته اند. وامواژه های سغدی که در حوزه دین وارد ترکی باستان شده، یک نشانه این تاثیر است[9].
آیین بودا نیز نه تنها در میان ترکان شرقی، بلکه حتی در دوره دولت ترک های غربی نیز بی تاثیر نبوده است. برخی آثار چینی نوشته اند که در دوره خاقانات ترکی ، «بیلگه خاقان»، اظهار علاقه نموده که برای او یک معبد بودایی ساخته شود، اما «یابغو» و یا وزیر معروف او «تونیو قوق» (قرن هفتم-هشتم) خاقان را از این نقشه بر حذر داشته و گفته است که ممکن است آموزش های بودا بر جنگاوری ترک ها تاثیر منفی بگذارد [10].
———————————-
زیرنویس ها:
[1] بارتولد 1935، 16-17
[2] گولدن، 1992، به طور پراکنده
[3] گولدن 1992، 149
[4] بارتولد، همانجا؛ گولدن، همانجا
[5] بارتولد، همانجا
[6] همانجا
[7] بارتولد، همانجا
[8] گولدن 1992، 150
[9] گولدن، همانجا
[10] همانجا
نخستین دولت های ترک
«تورک» نام اتحادیه ای قبیله ای بود که حکومت قبیله ای «رو-ران» ها را که «تورک» ها هم شامل آن بودند و همگی در منطقه آلتای (مغولستان، روسیه جنوبی) در اطراف کوه های آلتای می زیستند، در سال 552 سرنگون کرده، حکومت قبیله ای خود را تاسیس نمودند. این حکومت و تعبیر «تورک» بعد ها (مثلا در سنگنوشته های اُرخون) «کوک تورک» و یا «گوک تورک» (ترک آسمانی) نیز نامیده شد. از آن به بعد تعبیر «تورک» و «ترک» در مورد همه اقوام ترک زبان این اتحادیه قبیله ای به کار برده شد، صرفنظر از آنکه اصلیت این اقوام از آن ترکان نخستین بود یا نه[1].
در سنگنوشته های ارخون اطلاعات روشنی در باره وابستگی قبیله ای گوک تورکها داده نمی شود. در این سنگنوشته ها خان قوم خود را گاهی تورک، گاهی اُغوز و گاهی هم «تُغوز اغوز» (نُه اغوز) می نامد و حتی گاه اُغوز و یا تغوز اغوز در این سنگنوشته ها «دشمن خان» نیز نامیده می شوند. اما ترک شناس معروف رادلوف حتی «پیش از رمزگشایی سنگنوشته های مزبور به این نتیجه رسیده بود که ترک های سده های ششم تا هشتم به قبیله اغوز تعلق داشتند»[2]
این نخستین دولت (خاقانات و یا خاقان نشین) ترکها در تاریخ است.
ترکها در قرن ششم میلادی به تدریج در سرزمین های پهناور میان ایران، چین و بیزانس بر اکثریت اقوام و قبایل کوچ نشین دیگر چیره شدند، تا جایی که اگر در اوایل هزاره یکم میلادی منابع چینی از 59 قبیله در شمال چین نام بردهاند[3]، پس از مدتی، به جز «ترکها» و تا حدی «هپتالیان» ( به عربی «هیاطله») و «خزرها»، دیگر نام آن همه اقوام و قبایل کوچ نشین اوراسیا در منابع خارجی برده نشد.
این نخستین خاقاننشین ترکی ابتدا به صورت اتحادیه قبیلههای ترک در غرب آلتای آغاز یافته و به تدریج به سرزمینهای گستردهای با اقوام و قبایل کوچ نشین، دامدار و یکجانشین شهرها و روستاها (مخصوصا در امتداد راه ابریشم به چین) گسترش یافت. در نتیجه این گسترش نظامی و سیاسی، دولت گوک تورک علاوه بر قبایل گوناگون ترک زبان (اغوز، اویغور، قرقیز، تاتار، قارلوق)، مغول ها، ایرانیان خُتنی در شمال چین و مغولستان و همچنین ایرانیان سُغدی سمرقند، بخارا و خوارزم را نیز در بر میگرفت. با اینهمه، در این دوره، تقریبا همه ترک ها چادرنشین بودند، اما دولتداری ترک با وجود شکل و ساختاری قبیله ای، در مقایسه با امپراتوری های ایلاتی دیگر (مانند هون ها) ویژگی های معین دولت منسجم تری داشت. از آن جمله، رهبری دولت نه تنها بر شخصیت و قدرت یک شخص (خاقان)، بلکه به یک دودمان متکی بود. پس از مرگ خاقان برادر او و یا فرزندان آنان حکمرانی میکردند[4] ، اگرچه میان آنان و همچنین با خان های دیگر جنگ و خونریزی بر سر حاکمیت نیز چیزی عادی بود.
در اثر قدرت گیری دولت گوک تورک که با کوشش این دولت برای دستیابی به امتیازات و درآمد تجارت راه ابریشم میان ایران، بیزانس و چین همراه بود، اکثر آوارها (احتمالا رو-ران های سابق) رو به سوی غرب یعنی دریای سیاه و اروپای شرقی رانده شدند و هپتالیان اغلب یا با اقوام دیگر استحاله یافتند و یا به ماوراءالنهر و افغانستان و خراسان کوچیدند و در آنجا با مردم احتمالا ایرانی تبار بومی آمیزش یافتند. در دوره حاکمیت ایستمی خان، ترک ها با انوشیروان ساسانی متحد شده، هپتالیان را شکست دادند. سرزمین هپتالیان میان گوک تورک ها و ساسانیان تقسیم شد، تا جایی که دولت گوک تورک در آن سوی رود سیحون و سرزمین خوارزم همسایه ایران گشت. دیر تر دولت گوک تورک کوشش کرد با روم شرقی (بیزانس) که رقیب و دشمن ایران ساسانی بود، متحد شود. این کوشش ها که با اواخر دولت ساسانی و حمله اعراب همزمان بود، با وجود تمایل بیزانس که خود بسیار تضعیف شدهبود، نتیجه چندانی نداد.
نخستین دولت ترک پس از سی سال (582، یعنی چهل سال پیش از ظهور اسلام) در نتیجه اختلافات داخلی و قبیله ای به دو بخش شرقی و غربی تقسیم شد. ترکها در سنت امپراتوری های قبیلهای عادت داشتند برای اداره بهتر و بی دردسر تر امپراتوری، رهبری را میان دو بخش شرقی و غربی تقسیم کنند، اگر چه خاقان یکی از این دو بخش (معمولا بخش شرقی) با عنوان «قاغان» (قاآن و یا خانِ خان ها) بر خاقان دیگر برتری داشت. این تقسیم قدرت را دیرتر در نمونه قراخانیان (840-1211) نیز می بینیم که پس از فروپاشی سامانیان ایرانی، بر ماوراءالنهر حاکم شدند و دولت خود را میان خان کاشغر در چین و سمرقند در ماوراءالنهر تقسیم کردند. با این ترتیب این نخستین دولت ترک با نام های «ترک های شرقی» و «ترک های غربی» در تاریخ ثبت شد. اما این هنوز نخستین شکست دولت ترک بود.
در طول حاکمیت دولت گوک ترک، چین که حضور «قبایل بدوی» در نواحی مرزی کشور را پیوسته تهدیدی برای خود می شمرد، از هر فرصت استفاده کرده اختلافات داخلی ترکها را تحریک می نمود. ترکها نیز به سهم خود از حمله به همسایگان خود، چه ترک و چه غیر ترک، پرهیز نمی نمودند.
چین خاقاننشین ترک های شرقی را در سال 630 و خاقاننشین غربی ترک را در سال 659 شکست داد.
در این دوره لشکریان عربی-اسلامی پس از تسخیر ایران ساسانی به بلخ، ماوراءالنهر (سُغد)، خوارزم و تاشکند رسیده و به گسترش حاکمیت خود و اسلام شروع کرده بودند. اما نخستین دولت ترکها دیگر پراکنده شدهبود و ترک ها تحت حاکمیت دودمان «تانگ» چین قرار گرفته بودند.
مهمترین بازمانده تاریخی دولت غربی ترکها سنگنوشته های اُرخون در مغولستان است که نخستین نوشتار به ترکی باستان (اویغوری و یا «ارخونی» باستان) به شمار میرود و در باره عادات و رسوم ترک ها و فعالیت های حاکمان ترک (به ویژه جنگ های آنان علیه دیگر قبایل ترک و چینیها) اطلاعات مهمی به دست می دهد.
مدتی بعد، در سال 699، یعنی پنجاه سال پس از رسیدن لشکریان اسلام به مرزهای خراسان و ماوراءالنهر، باقیمانده نیروهای ترک های غربی در زیر رهبری یکی از روسای طایفه تورگش به نام «سولو» متحد شده و دومین دولت خاقان نشین ترک را تاسیس کردند که مرکزش باز در غرب منطقه آلتای و از جمله «بالاساغون» در قرقیزستان کنونی قرار داشت. این دولت در تاریخ با نام قبیله حاکم آن یعنی «تورگش» نیز معروف شده است.
در کشاکش ترک و عرب
دولت تورگش حدودا هشتاد سال پابرجا بود. این دولت که در شرق یعنی مغولستان و شمال چین با رقیبان ترک خود در رویارویی قرار داشت، در جنوب یعنی ماوراءالنهر با قدرت فزاینده خلافت اسلامی امویان روبرو بود. اگرچه دولت ترکی «تورگش» مدتی درحال گسترش به سوی جنوب بود و در سال 712 حتی تا سمرقند پیش آمد، اما اعراب آنان را عقب راندند.
در این میان، اعراب و متحدین نومسلمان ایرانی آنان هنوز نتوانسته بودند بلخ، سغد (سمرقند و بخارا) و خوارزم را تسخیر کنند. هنوز پادشاهان و اشراف محلی ایرانی تبار در بلخ، سمرقند، بخارا و خوارزم که اکثرا هنوز زرتشتی و یا بودایی بودند و خود را در مقابل حملات مسلمانان میدیدند، کوشش می کردند از همه امکانات و کمک های خارجی و از جمله جنگجویان ترک دشت ها استفاده کنند. آنها حتی چندین بار به جلب کمک چینی ها تلاش کردند و همه این کوشش ها هم کاملا بی نتیجه نماند.
خاقان دولت تورگش «سولو» هم در تلاش بهره جویی از اختلافات اعراب و ایرانیان بومی ماوراءالنهر بود. سیاست سولو مبتنی بر نزدیکی با تبت، سازش با بیزانس (روم شرقی) و نزدیکی با بومیان ایرانی ماوراءالنهر (سمرقند، بخارا، خوارزم، تاشکند و بلخ) بر ضد اعراب بود. «ترکها و عربها دشمن هم بودند و با همدیگر سر آشتی نداشتند، چرا که هردو میخواستند حاکم این سرزمین ثروتمند (ماوراءالنهر، -م) شوند»[5]. در این شرایط، بومیان ایرانی میان اعراب از جنوب و ترک ها از شمال «گیرکرده بودند»[6].
تا سال 735 تنها سمرقند و یکی دو ناحیه کوچک در ماوراءالنهر در دست اعراب بود. باقیمانده «قلعهها» یعنی شهرهای ماوراءالنهر از جمله بخارا تحت کنترل پادشاهان و اشراف بومی و یا مهاجران مسلح ترک قرار داشت که از حاکمان محلی دفاع میکردند.
در این دوره روایات دقیق مورخین عرب و ایرانی از محاصره ناحیه «کمرجه» توسط ترکها بسیار جالب است. ما در اینجا چکیده ای از روایت «تاریخ طبری» را نقل میکنیم:
اعراب در کمرجه تحت محاصره ترکها بودند. شب هنگام که ترکها موقتا حمله را متوقف کرده بودند، دو فرستاده به طور جداگانه پیش اعراب آمدند تا به آنها پیشنهاد تسلیم به ترکها را بدهند. فرد نخست کسی نبود جز یزدگرد سوم ساسانی که با امید بازیافتن پادشاهی اجدادش به ترکان پیوسته بود. «خسرو پسر یزدگرد با سی کس پیش آنها آمد و گفت: ای گروه عربان، چرا خودتان را به کشتن میدهید؟ من بودم که خاقان را آوردم که مملکتم را به من باز دهد و برای شما امان میگیرم.» اما عربان بدو ناسزا گفتند و او برفت»[7]. پیشنهاد دوم ترکها را که قابل تامل تر بود، فردی از سُغدیان بومی به نام «بازغَری» آورد که همچون میانجی مورد اعتماد خاقان ترک آمده بود و دو ترک را هم به همراه خود داشت. او چندین عرب را نیز که در جنگهای پیشین به اسارت افتاده بودند، با خود آورده، پیامی از خاقان به آنها داد که میگفت به لشکر خاقان بپیوندند و در مقایسه با مبلغی که از فرماندهان عرب خود میگیرند، مقرری بیشتری از خاقان ترک بگیرند. اما امیر اعراب در آن ناحیه با رد این پیشنهاد گفت: «این کار سر نمیگیرد. چگونه عربان که گرگانند با ترکان توانند بود که گوسفندان هستند؟ میان ما و شما صلح نخواهد بود» (طبری همانجا).
با اینهمه، ترکهای تورگش در همراهی با نیروهای بومی ماوراءالنهر چندین بار با اعراب روبرو شدند و مثلا در بخارا و سمرقند ضربههای سنگینی بر مسلمانان وارد آوردند.
سال 737 از نگاه گسترش و تحکیم حاکمیت اعراب نقطه چرخش نهایی بود. حاکم جدیدی به نام اسد بن عبدالله که خلیفه اموی به خراسان و ماوراءالنهر فرستاده بود، سیاست دوستی و نزدیکی با ایرانیان بومی حاکم در پیش گرفت و به جلب بسیاری از آنان به اسلام و دولت عربی موفق شد. حتی روایت است که «برمک»، بنیانگذار دودمان معروف وزیران دربار عباسیان و همچنین «سامان خدا»، نیای دودمان سامانیان که در سده دهم میلادی بر اکثر خراسان و ماوراءالنهر حکم راندهاند، با دعوت اسد بن عبدالله به اسلام گرویدهاند.
از سوی دیگر، درست در همین دوره ستاره بخت ترکها نیز رو به افول گذاشت.
در زمستان سال 737 خاقان ترک، سولو، اشتباه بزرگی کرده، شروع به غارت شهر و دهات ولایت بلخ نمود.
درست در همین دوره، پادشاهان و اشراف بومی سغد و بلخ حمایت از اسد و مسلمانان را در پیش گرفتند. شاید برای ایرانیان بومی ماوراءالنهر و آسیای میانه، ترک های چادرنشین با ساختار دولتی و قدرت نظامی غیر منسجم و ناپایدار خود، دیگر گزینه قابل ترجیحی در مقابل اعراب و متحدین ایرانی آنان نبودند. شاید مردم بلخ، سغد و خوارزم که در تجارت و امور سود و زیان هم ماهر و با تجربه بودند، تشخیص داده بودند که در کشاکش عرب و ترک، کدام طرف پیروزمند خواهد بود و نمی خواستند با طرفی همدست شوند که شانس پیروزی چندانی ندارد.
آخرین تلاش سولو در همدستی با ایرانیان بومی ماوراءالنهر در سال 737 در نبرد «خارستان» (شمال افغانستان کنونی) شکست بی برگشتی برای ترک ها و پیروزی مهمی برای مسلمانان به بار آورد. در نتیجه این شکست، سولو که به دشت های شمال عقب نشینی کرده بود، از سوی یکی از خویشان و فرماندهان خود به قتل رسید. هفت سال بعد، در سال 744، آخرین حاکم دولت تورگش تابعیت خود را از دولت ترک های شرقی اویغور اعلان نمود و قارلوق های رقیب با اشغال «سویاب»، پایتخت دولت تورگش در قزاقستان کنونی، باقیمانده های این دومین دولت ترکی را نیز از میان بردند.
با متلاشی شدن دولت تورگش و غلبه دولت عربی-اسلامی در ماوراءالنهر و خراسان و سپس پیدایش دولت های محلی ایرانی همچون سامانیان که به ظاهر تابع خلیفه بغداد بودند، اما در عمل رفته رفته مستقل تر عمل می کردند، جامعه های رنگارنگ ترکها باز به صورت پیشین یعنی مجموعه ای از طایفه ها و قبایل بیشماری درآمدند که هرکدام مستقلا راه خود را در پیش میگرفتند، بی آنکه همه آنان تابع یک دولتداری منسجم «ترکی» باشند.
در سال 750 حاکمیت اعراب در آن سوی آمو دریا کم و بیش تکمیل شده بود. اما چینی ها در این سال ها آخرین تلاش خود را برای کسب قدرت و نفوذ در ماوراءالنهر انجام دادند.
میان سالهای 747-749 شاه تُخارستان (در افغانستان کنونی) برای دفع اشرار در ناحیه گِلگِت (امروزه در پاکستان) که مزاحم تاجران سُغدی می شدند، خواستار کمک از چینیها شد. یکی از حاکمان چینی محل با نیروهای خود گروه اشرار را سرکوب کرد. آنگاه پادشاه فرغانه از همان حاکم درخواست کرد که در اختلاف خود با شاه چاچ (تاشکند) همسایه به او کمک کند. در نهایت چینیها چاچ را اشغال کردند. شاه چاچ به ابومسلم پناه برده، خواهان کمک مسلمانان شد.
این شرایط ناگزیر باعث کشمکشی نهایی میان دو قدرت باقیمانده در آسیای میانه یعنی خلافت اسلامی و چین گشت. در سال 751 رقابت میان پادشاهان محلی سغد باعث شد مسلمانان عرب و ایرانیان متحد آنان در یک سو و چینی های تانگ و قارلوق های متحد آنان در سوی دیگر در جنگی در سواحل رود تالاس در قزاقستان کنونی رویاروی همدیگر قرار بگیرند. سرنوشت جنگ میان دو قدرت بزرگ با تغییر جبهه ناگهانی قارلوق ها به نفع لشکریان اسلام رقم خورد. قارلوق ها (که رقیب و دشمن ترک های غربی تورگش بودند) در وسط جنگ به جبهه مسلمانان پیوستند و باعث شکست چینی ها شدند[8].
پیروزی اعراب بر چین در ماوراءالنهر و اختلافات قبیله ای میان ترک ها که هنوز اکثرا در دشت های آسیای میانه می زیستند، باعث عقب نشینی چینی ها از ماوراءالنهر و دست بالا گرفتن اسلام به عنوان دین اکثریت مردم ماوراءالنهر گردید.
یکصد سال پس از تسخیر ایران ساسانی، اسلام در ماوراءالنهر، این «حاشیه» دولت اسلامی نیز تحکیم یافته بود. اما طبیعی است که اسلام آوردن ترک های چادرنشین دشت ها بیشتر طول کشید و اصولا از راه های دیگری عملی شد. در هر مورد مشخص، روند پذیرش اسلام از سوی ترک ها به ده ها عامل وابسته بود: فشار سیاسی و یا اجتماعی، مصلحت، جنگجویی و مهارت نظامی از سویی و اسارت و غلامی از سوی دیگر، باور واقعی، همراه شدن و تبعیت از رئیس قبیله و طایفه هنگام پذیرش اسلام، ادامه اختلافات میان قبایل ترک و همچنین محیط اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و مذهبی مردم سرزمین های جدیدی که ترک ها در جریان کوچ و گسترش خود با آن روبرو می شدند.
[1] آکسفورد 1533
[2] بارتولد 1935، 33-34
[3] گولدن 2018، 320
[4] بارتولد، همانجا
[5] کندی 177
[6] همانجا
[7] طبری، 4101-4103
[8] گولدن 2011، 60
پس از پیروزی اسلام
سال 750 میلادی آغاز روندی بسیار مهم، پیچیده و سیصد-چهار صد ساله در تاریخ اسلام و از آن جمله ماوراءالنهر و خراسان است که «دروازه ورود ترک های نخستین» به عالم اسلام شمرده میشود. تاریخ ترکان و روند پذیرش اسلام از سوی آنان را نیز بدون دانش عمومی در باره این مرحله نمی توان به درستی درک نمود.
سلسله مراتب تحولات مربوط به ترک ها در آسیای میانه و ماوراالنهر را به خاطر بیاوریم. در پی فروپاشی دولت دوم ترک (تورگش) که بخش غربی دولت سابق گوک تورک را دربر میگرفت،بخش بزرگی از قبیلههای ترک (مخصوصا اغوز ها) رو به سوی جنوب غرب، یعنی مرزهای ماوراءالنهر و خراسان گذاشتند. گفتیم که ترکها، هم در زمانی که هنوز دولت ترک برقرار بود و هم تا حدی پس از فروپاشی آن کوشش کردند در مقابل حملههای اعراب ایستادگی کنند. در این رابطه حتی گفته بودیم که فتح ایران ساسانی با آن همه وسعتش برای اعراب تنها چیزی نزدیک به ده سال طول کشید، اما فتح ماوراءالنهر (سمرقند، بخارا و خوارزم) و همچنین بلخ و چاچ یعنی تاشکند کنونی از سوی اعراب تقریبا صد سال به درازا کشید. البته اکثر تاریخ نویسان نوشتهاند که در پنجاه سال نخست، هدف اصلی اعراب نه واقعا گسترش خلافت اموی و یا اسلام بلکه در درجه اول غارت و به خراج بستن شهرهای ثروتمند ماوراءالنهر بود[1]. ضمنا در این دوره سیاست کلی امویان هنوز به مرحله یک امپراتوری واقعی که بعدا در زمان عباسیان شاهدش هستیم، نرسیده بود. از سوی دیگر اختلافات قبیله ای اعراب مقیم خراسان و ماوراءالنهر نیز مانع پیشرفت منسجم و سازماندهی شده اعراب و نیروهای اسلام بود.
در سال 750 عباسیان با عنوان کردن فساد و خودسری بنی امیه و بخصوص اینکه امویان مانند بنی عباس نوادگان پیغمبر اسلام نیستند، شورش نموده امویان را برکنار کردند و خود به جای آنان نشستند. این، برای دنیای اسلام که ماوراءالنهر و ایران نیز دیگر جزئی از آن شده بودند، آغاز دوران آرامش و پیشرفت تجاری و اقتصادی به شمار می رفت.
در بخش گذشته جنگ اعراب و چینیان در سواحل رودخانه تالاس (قرقیزستان و قزاقستان) و پیروزی مسلمانان را شرح داده بودیم. این نبرد که تقریبا یک سال پس از بر سرکار آمدن عباسیان اتفاق افتاد، باعث شد که اسلام به صورت دین حاکم در ماوراءالنهر و حتی برخی مناطق آن سوی رود سیحون در آید. در حالی که چین، ایران و هندوستان صدها سال بازیگران اصلی این منطقه بودند، پس از نبرد تالاس، چین از صحنه خارج شد، عنصر ایرانیان (هم ایرانیان محلی و هم ایرانیان نو مسلمانی که همراه با اعراب می جنگیدند) تقویت یافت و این دو عنصر جدید یعنی اعراب و ایرانیان به صف بازیگران اصلی منطقه و کلا دنیای اسلام اضافه شدند. با وجود همه فرقها و رقابتهایی که هنوز میان سه عنصر: عرب و ایرانی و ترک موجود بود، آنچه که آنها را به صورت فزایندهای به همدیگر وصل می نمود، اسلام بود.
عباسیان در مقایسه با پیشینیان اموی خود، نسبت به کسانی که عرب نبودند و بخصوص نسبت به ایرانیان تعامل و تسامح بیشتری داشتند. این سیاست کلی خلفای عباسی به ویژه با خلافت مامون مستحکم تر شد. مامون در زمان خلافت برادرش امین مدتی طولانی در خراسان زندگی و ولایتداری کرده بود. پدر مامون، خلیفه معروف عباسی هارون الرشید و مادرش یک کنیز ایرانی از بادغیس افغانستان کنونی بود.
از نگاه دستگاه دولتی و مالی، خلیفه های عباسی نظام اداری ساسانیان را مُدل دلخواه و ایده آلی برای خود می شمردند و امپراتوری خود را کم و بیش همانند امپراتوری ساسانی به ایالتها و ولایتها تقسیم نمودند.
از نگاه علمی، فلسفی و دینی نیز عباسیان تا دوره مامون و حتی معتصم از علوم یونانی و مکتب اسلامی «معتزله» پشتیبانی می کردند. طرفداران این مکتب در مقابل پیروی بی چون و چرا از متن قرآن و حدیثها و روایتهای باقیمانده از پیامبر اسلام، روشی متناسب با عقل و خرد، شک، پرسش و پژوهش را جایز می دانستند و حتی به آن برتری می دادند. از این جهت عباسیان و حکومت های محلی وابسته به آنان، پژوهش های آزاد علمی و فلسفی و همچنین ترجمه آثار لاتین، یونانی و پارسی میانه به عربی را تشویق می نمودند.
در خاورمیانه، اعراب «یکی از موفقترین سیاستهای استعماری تاریخ» را پیاده کردند[2]. تعداد زیادی از اعراب در سرزمینهای فتح شده مستقر گشتند. با وجود سپری شدن دوران امویان، هنوز عرب و عربی زبان بودن امتیاز بزرگی محسوب میشد، بخصوص اگر این اعراب نورسیده جزو لشکریان و یا دیوان بودند و یا اینکه روحانی و فقیه محسوب میشدند. اسکان یافتن طایفههای عرب در سرزمین های گوناگون امپراتوری و اقطاع (بخشیدن مِلک و یا قطعه زمینی از سوی خلیفه) و دادن مقام های رسمی به آنها امتیاز بزرگی به شمار می رفت.
در سرزمین های سامی زبان خاورمیانه، زبان عربی (بخصوص میان مسیحیان و یهودیان) به تدریج جای آرامی را که تا آن زمان زبان مشترک و کتبی این مناطق بود، گرفت. زبان یونانی بیزانسی و پهلوی نیز که به خاطر همسایگی روم شرقی (بیزانس) و ایران ساسانی نفوذ قابل ملاحظهای در اوایل دولت اسلامی داشت، به تدریج به آناتولی و کوهستان های شمال عراق پس رانده شد.
اسلام در ابتدا دین قشر فاتحان بود. قبول اسلام به تدریج صورت گرفت. بغداد پایتخت امپراتوری اسلامی عباسی بود، اما در این ولایت مرکزی عباسیان، اسلام هنوز تبدیل به دین اکثریت مردم نشده بود. این کار در عراق اقلا تا قرن نهم و در سوریه و مصر حتی بیشتر طول کشید.
از نگاه پذیرش اسلام از سوی ترکها که موضوع اصلی ما در این سلسله مقالات است، باید گفت که فتح ایران ساسانی از سوی اعراب تنها ده سال و فتح ماوراءالنهر صد سال طول کشید. دلیل این امر احتمالا فقدان یک دولت مرکزی در ماوراءالنهر و مقاومت شدید و طولانی دسته های مسلح ترکانی بود که پس از فروپاشی دولت غربی ترک «درهای ماوراءالنهر و خراسان را می کوبیدند» و میخواستند در اتفاق و اتحاد با ایرانیان بومی ماوراءالنهر موقعیت خود را در این سرزمین های نو مستحکم کنند. اما آنگونه که دیدیم، تحولات بعدی منطبق با آرزوهای ترکها و ایرانیان بومی و حاکم ماوراءالنهر نبود.
بیشک فتح یک سرزمین می تواند رویدادی نسبتا سریع باشد. اما پذیرش دینی جدید از سوی قاطبه مردم، آن هم دینی ناآشنا که رهآورد دولتی بیگانه باشد، وقت بیشتری طلب می کند.
با اینهمه، ایران از نخستین کشورهایی بود که اکثریت مردمش اسلام را پذیرفتند. این، در قرن نهم بود. احتمالا دلیل اصلی در سرعت نسبی قبول حاکمیت اعراب از سوی. ایرانیان، فروپاشی داخلی نظام دولتی ساسانیان پیش از آمدن اعراب و عافیت طلبی و ملاحظات سیاسی ایرانیان پس از فتح اعراب بوده است[3].
خراسان و ماوراءالنهر نیز تا یکی دو قرن پس از فتح ایران صحنه مهاجرت و استقرار صدها و شاید هزاران طایفه و خانواده عرب گشت. به نظر برخی مورخین «بعید نیست که تعداد اعرابی که به مرو و دیگر شهرهای کوچک خراسان آن دوره کوچ کردند، بیشتر از تعداد اعرابی بوده باشد که به کل ایران آمده بودند. آنها تشنه ثروت و آکنده از حرص و ولع بودند. هسته اصلی لشکریان اسلام را هم که قرار بود به ماوراءالنهر حملهور شوند، همین اعراب تشکیل میدادند»[4]. اما نقش اعراب مهاجر تنها عبارت از این نبود.
قرار بود به زودی خراسان و ماوراءالنهر به یکی از مراکز شکوفایی علم و هنر دنیای اسلام (ابن سینا، محمد خوارزمی، ابو ریحان بیرونی و دهها دانشمند دیگر) و در عین حال فقیهان و علمای نامدار اسلام (ابوحنیفه، امام بخاری، غزالی و دیگران) شود که در تعارض با گروه نخست، اندیشه محافظهکارانه و حتی بنیادگرایانه اسلامی (بخصوص تسنن) را بر عالم اسلام حاکم گردانیدند.
با اینهمه، برخلاف خاورمیانه عربی که عربی زبان میشد، در ایران و ماوراءالنهر، فارسی میانه (پهلوی) پس از مدتی نزدیک به دو قرن به تدریج با آمیزش با زبان عربی ساده تر و غنی تر شد، به صورت فارسی معاصر در آمد و از هند تا خاورمیانه و دیرتر آناتولی، پس از عربی به صورت مهمترین زبان امپراتوری اسلامی درآمد.
فارسی معاصر حتی دیگر زبانهای ایرانی شرقی در ماوراءالنهر (خوارزمی، سغدی، بلخی باستان و یا باکتریایی) را کنار زده، به جای آنان زبان مشترک و کتبی منطقه گشت. جالب است که این جریان در سمرقند، بخارا و خوارزم و با کمک و تشویق مستقیم دربار سامانیان شروع شد و سپس با حمایت حکومتهای ترک و ایرانی غزنوی، سلجوقی و خوارزمی به اقصی نقاط ایران و دیگر سرزمین های اسلامی گسترش پیدا کرد.
در ماوراءالنهر، ایرانیان بومی، مسلمانان و از جمله مسلمانان عرب را در ابتدا «تازیک» و «تاجیک» نامیدند. اما این نام دیرتر به تدریج به همه مسلمانان منطقه اطلاق شد که نه عرب و نه ترک زبان، بلکه فارسی گو بودند.
اما فارسی معاصر تنها زبانی نبود که در ماوراءالنهر جایگزین زبان های ایرانی شرقی مانند سغدی و خوارزمی شد. ترکی نیز با همه رنگارنگی لهجههایش که مربوط به قبایل و اقوام کوچ نشین ترک بود، در ماوراءالنهر ریشه دواند و در طول دو سه قرن به زبان نخست بخش مهمی از مردم این سرزمین (امروزه ازبکستان و ترکمنستان) تبدیل گردید. مثلا تغییر زبان اکثر خوارزمیان از ایرانی شرقی (خوارزمی باستان) به ترکی احتمالا در قرن های دهم-یازدهم صورت گرفته است[5]. در اواخر قرن دهم محمود کاشغری، فرهنگ نگار معروف ترک دربار قراخانیان، در «دیوان لغات الترک» که به عربی نوشته شده، به شهرهایی در ماوراءالنهر اشاره کرده که مردمشان دوزبانه (سغدی و ترکی) هستند. او علاوه می کند که ترکی در شهرهای ماوراءالنهر زبان حاکم است و زبانهای محلی ایرانی تنها توانستهاند در روستاهای دوروبر باقی بمانند.
هیچ موضوع تاریخی را نمیتوان به صورت انتزاعی، یعنی به تنهایی و دور از گذشته و محیط آن بررسی نمود و به نتیجه درستی رسید. از این جهت ناچار شدیم خاستگاه، گذشته ترکهای پیشااسلام، فراز و نشیب دولتداری و روابط آنان با همسایگانشان و همچنین ظهور و گسترش اسلام تا دشت های آسیای میانه را که خاستگاه اصلی ترکهاست، به طور خلاصه یادآوری کردیم.
اسلام بیشک به دست اعراب به بین النهرین (عراق کنونی)، ایران، ماوراءالنهر (ازبکستان و تاجیکستان کنونی) و از آنجا به آن سوی رود سیحون (جنوب روسیه، چین، مغولستان، قزاقستان و قرقیزستان کنونی) یعنی سرزمین های نخستین ترکها آمده است. اگر اعراب، ایران ساسانی را شکست نمی دادند و مطیع خود نمی نمودند، ایرانیان و به دنبال آنان ترکها نیز مسلمان نمیشدند.
پیدایش اسلام و آغاز گسترش آن در شبه جزیره عربستان حدودا در سال 620 میلادی بود. وضع ترکها در آن سالها چه بود؟
ترکها در آنسوی مرزبانیهای شمال شزق دولت ساسانی زندگی میکردند. نخستین دولت آنها که مبتنی بر نظامی قبیلهای بود و صاحب تصرفاتی گسترده و سرزمینی چند قومی در دشت های میان چین و ایران گشته بود، در اثر اختلافات داخلی میان دو بخش شرقی و غربی تقسیم شده بود. قرار بود بخش شرقی دولت ترک (در کاشغر چین و مغولستان) حدودا ده سال پس از ظهور اسلام از سوی چین همسایه متلاشی شود، بیست سال پس از ظهور اسلام، اعراب دولت ساسانی را شکست دهند و در داخل ایران پیشروی نمایند، تا اینکه در عرض ده سال با فتح خراسان به ماوراءالنهر برسند. مردم بومی ماوراءالنهر دولتهای کوچک (خوارزم، سغد، بلخ) و پادشاهان محلی خود را داشتند. آنها هنوز اساسا ایرانی تبار و ایرانی زبان بودند و به زبانهای ایرانی شرقی (خوارزمی، سغدی) سخن میگفتند و دین اکثریت آنان زرتشتی، بودایی و تا حدی هم مسیحی و مانوی بود.
ترکها اگرچه اکثرا در دشتهای آنسوی آمودریا و سیردریا زندگی میکردند. اما از همان دوره ساسانیان، همسایگی، تجارت، وصلت و دستاندازی میان آنان و ایرانیان موجود بود. در نتیجه همین مناسبات نیز گروههای کوچک و بزرگ ترکها بخصوص در ماوراءالنهر و حتی برخی مناطق خراسان نیز یکجانشین شده، مسکون گشته بودند[6]. اما پس از سقوط ساسانیان، مرزبانیهای ایرانیان در خراسان و ماوراءالنهر نیز متزلزل گشته، حتی ازبین رفتند. در نتیجه، نفوذ ترکان به ماوراءالنهر و از آنجا به خراسان رفته رفته افزایش یافت.
نفوذ و دست اندازی های قبایل ترک و همچنین رویارویی های خود این قبیلهها باهمدیگر بخصوص زمانی افزایش یافت که دولت غربی ترک حدودا در اواسط قرن هشتم آخرین شکست خود را از اعراب و سپس ضربه نهایی را از دیگر قبایل ترک منطقه یعنی اویغورها و قارلوقها خورد و از هم پاشید.
در واقع دشتهای گسترده میان ایران و چین باستان، اقلا هزارسال پیش از ظهور ترکان در این سرزمین ها نیز صحنه این گونه حرکات و تبدلات قومی و فرهنگی بودند و اکثر اقوام و قبایل این سرزمینها، از آوار و ماساگت و هون و هپتالیان گرفته تا خزر و ترک، از هند و ایرانیان شرقی گرفته تا ترک های غربی و مغول های شرقی همه به نوبت این کشاکش های پرماجرا را تجربه کرده اند تا بالاخره پس از قرن ها فراز و نشیب و ستیز و آمیزش، در سرزمینی یکجانشین شوند و آرام بگیرند.
در اواسط قرن هشتم دولت ترک آسیای میانه درهم شکسته بود، مرزبانی های ایران ساسانی دیگر وجود نداشت، چین دیگر بازیگر مهمی در آسیای مرکزی به شمار نمی رفت، امپراتوری جدیدی به رهبری اعراب، قومی بیگانه برای این منطقه با دینی کاملا نوین یعنی اسلام، در حال قدرت گیری و پیروزی پی درپی بود. در دستگاه خلافت عربی-اسلامی اختلافات رقابت های قبیله ای اعراب، حاکمیت خلفا را با خطری جدی روبرو نموده بود.
در این شرایط پیچیده و پیوسته در حال تحول، ترک ها، هم در مجموع و هم به عنوان قبیله های جداگانه، در مجرایی تاریخی قرارگرفته بودند که آنها را به نقش های سلطنت و رهبری تمام دنیای اسلام می راند. در های ایران سابقا ساسانی به روی آنها باز بود. به خاطر اختلافات و رقابتهای داخلی اعراب و فشار روزافزون ایرانیان نومسلمان (بخصوص برمکیان و آل بویه) بر دستگاه خلافت عباسی، ترک ها به زودی در امور نظامی و فرماندهی به مقام های ارشد و حتی رهبری کننده در سلسله های محلی، اما قدرتمندی مانند سامانیان و حتی خود دستگاه خلفای عباسی رسیده و به تدریج آنها را برکنار کرده، خود به جای آن پادشاهان و سلاطین نشستند.
در این رهگذر دو عامل اصلی، در شرایط مشخص سیاسی و اجتماعی آن دوره، به ترک ها در رسیدن به این مقام و نقش سیاسی و اجتماعی در عالم اسلام یاری کرده است، یکم: مهارت نظامی، جنگاوری و فرماندهی آنان که ناشی از زندگی کوچ نشینی آنان در آسیای میانه بود و دوم: پذیرش اسلام از سوی ترکها در همان «دوران گذار» ماوراءالنهر (در درجه اول با تبلیغ و تشویق ایرانیان) و تبدیل سریع سلاطین ترک غزنوی و بخصوص سلجوقی به بیرقداران اصلی در دنیای اسلام. در این میان آنها دیگر همان ترک هایی نبودند که در دشت های آسیای میانه می زیستند: آنها هم مسلمان و هم ایرانی شده بودند. این، آغاز مرحله ای طولانی در دولتداری و فرهنگ خاورمیانه است که دانشمندان آن را «حاکمیت ترکی-ایرانی بر بستر اسلام» نامیده اند[7].
——————
زیرنویس ها:
[1] بارتولد 1928، 183
[2] گولدن، 2011، 61
[3] فرای 2015، 276
[4] کندی 237
[5] باسورث 1381، 16
[6] فرای و ساییلی 2007، 179-192
[7] کنفیلد 1991، 1-34
اسلام، سامانیان و ترکها
میدانیم که ایرانیان، مدتها پیش از ظهور اسلام، یعنی از دوره ساسانیان آشنایی دیرینی با همسایگان شمالشرقی خود ترکها داشتند که در دشت های آن سوی رود «سیردریا» (سیحون) می زیستند. آنها حتی با دولت ترک که در همین دشتها ایجاد شده بود، روابطی گاه دوستانه و گاه خصمانه برقرار نموده بودند. اما اعراب که دستکم پنج هزار کیلومتر از مراکز دشتهای اوراسیا دور بودند و هیچ همسایگی با ترکها نداشتند، تا حمله اعراب به ایران و پیشروی آنان تا خراسان و ماوراءالنهر چیز مشخص و دقیقی در باره ترکها نمیدانستند.
نخستین نمونههایی که اعراب در آن از ترکها بحث کردهاند، مربوط به اشعار دوران «جاهلیت» و قرن اول هجری است. حتی حدیث ضعیف و یا تایید نشدهای هم به پیامبر اسلام نسبت داده میشود که گویا گفته است «تا زمانی که ترکها شما را به حال خود بگذارند، شما هم آنها را به حال خود بگذارید»[1]. صرفنظر از این نمونههای عمومی و غالبا غیر دقیق، نخستین ذکر روشن نام ترکها توسط مورخین عرب و ایرانی در قرن نهم میلادی است، یعنی زمانی که ماوراءالنهر پس از مقاومتی یکصد ساله در برابر حکومت اسلامی تسلیم شده و اکثریت مردم بومی و ایرانی تبار آن به اسلام گرویدند. از یکسو حملات مسلمانان به ترکهای دشت های شمال و اسیر گرفتن آنان و از سوی دیگر حمله، کوچ و سکونت طایفههای ترک و ورود آنها به لشکرهای عالم اسلام از همین دوره شروع میشود. آغاز اسلام آوردن تدریجی ترکها هم در همین دوره است – حدودا سال های 750 تا 850 میلادی.
مسلمان شدن اکثر مردم خراسان و ماوراءالنهر تقریبا تا این سالها تمام شده بود. مسلمان شدن ترکها از اواخر این دوره یعنی در زمان سامانیان شروع شده، تا دویست سال بعد یعنی اوایل هزاره یکم میلادی ادامه یافته است.
سامانیان ایرانی
این، دوره امیران سامانی در شرق ایران و از جمله خراسان و همچنین ماوراءالنهر بود. آنها مانند اکثریت مردم بومی این دیار، ایرانی تبار بودند، خود را نایب و امیر خلفای عباسی میشمردند، اما در خراسان و ماوراءالنهر عملا به صورت پادشاهان مستقل حکم می راندند و در دربار عباسی نفوذ بسیاری داشتند.
یک علت بزرگ نفوذ سامانیان در دربار عباسی این بود که جد این دودمان «سامان خُدات» که اصلا اهل بلخ و زرتشتی بود، با تشویق یکی از والیان عرب در خراسان به اسلام گرویده بود و مخصوصا خلیفه عباسی، مامون، بی دریغ از حاکمیت سامانیان در شرق امپراتوری حمایت می نمود.
در دوره تقریبا دویست ساله سامانیان (819-1005) تعداد بیشتری از ترکهای دشتهای شمال بهخصوص بهخاطر مهارت و بیباکی در صحنه جنگ که از خود نشان میدادند، وارد ماوراءالنهر و خراسان شده به خدمت اردوی سامانیان در آمدند. هنگامی که سامانیان به قدرت رسیدند، دولت غربی ترکان در دشت های شمال فروپاشیده و قبایل و طایفه های رنگارنگ ترک، از جمله اغوزها (به عربی «غُزها») در آنسوی خوارزم و قارلوق ها (به عربی «خرلیخان») در آنسوی چاچ (تاشکند) و فرغانه که نسبت به دیگر قبایل ترک به مرزهای دولت اسلامی نزدیکتر بودند، پراکنده و پریشان شده، درگیر کشاکش های قبیلهای با همدیگر بودند. خدمت در لشکر سامانیان فرصت خوبی برای آنان بود و به همین جهت تعداد آنها در ماوراءالنهر رفته رفته بیشتر میشد.
ماوراءالنهر یعنی مردم بومی و ایرانی تبار آن تا اوایل قرن نهم (سال 800 به بعد) مسلمان شده بود. چند وچون این روند را در بخش های گذشته شرح داده بودیم. اما اسلام آوردن ترکها قرار بود 200-300 سال بعد تکمیل شود.
سامانیان نقش بسیار بزرگی هم در تشویق و رواج زبان و فرهنگ فارسی و هم در تحکیم اسلام در ماوراءالنهر و خراسان و گسترش آن در دشت های آن سوی رود سیحون و خوارزم یعنی قزاقستان و قرقیزستان کنونی داشتند که مردمشان هنوز به صورت قبایل کوچ نشین زندگی می کردند و غالبا شمنباور بودند.
طوری که پیشتر هم گفتیم، مردم و پادشاهان بومی ماوراءالنهر دولتی مرکزی و مقتدر با نیروی نظامی قدرتمند و متشکل نداشتند و چه قبل از پیروزی اسلام و چه پس از آن، برای دفاع از خود ناچار به جلب نیروهای جنگجوی ترک از دشتهای شمال میشدند. از این جهت نفوذ سربازان و فرماندهان ترک در دربار سامانیان در تقریبا تمام مدت حکومت این دودمان موجود بود و پیوسته افزایش مییافت، تا جایی که 50-60 سال پیش از فروپاشی دولت سامانی، قدرت دولت عملا نه در دست امیران سامانی، بلکه فرماندهان و سربازان ترک آنان بود، چیزی که در نهایت باعث سقوط سامانیان به دست هان نظامیان ترک شد.
نکته مهم دوم این است که در اوایل قرن نهم یعنی همزمان با برآمدن سامانیان، بازار تجارت برده رواج بی مانندی در دنیای اسلام یافته بود. در آسیای میانه، طاهریان و بخصوص سامانیان که طولانیتر حکومت کردند، نقش درجه اولی در این تجارت داشتند و بخش بزرگ این بردگان از قبیله های ترک دشتهای شمال بود. سرچشمه دوم بردگانی که به سرزمین های اسلامی آورده میشدند، دولت قبیلهای خزرها (از قرن هفتم تا اواسط قرن دهم) در شرق، شمال و غرب دریای خزر بود. خزرها که اتحادیهای از قبایل مختلف بودند، پس از فروپاشی دولت غربی ترک، خود را مستقل نمودند. درآمد اصلی آنها اساسا از طریق کنترل راههای تجارت اروپای شمالی با جهان اسلام و تامین برده برای دستگاه خلافت عباسی بود. بردگانی که خرید و فروش میشدند، اکثرا کوچ نشینان ترک دشتها و اسلاوهای جنگلهای اروپای شرقی بودند. اما در این زمینه بیشک سامانیان نسبت به خزرها نقش فعالتری داشتند.
«زیارت و تجارت»
امیران سامانی حمله به دشتهای آسیای میانه و اسیرگرفتن بردگان ترک را تبدیل به تجارت پردرآمدی نموده بودند. از جمله در سال 893 در نتیجه لشکرکشی امیراسماعیل سامانی به سواحل رود تالاس (و یا طراز در قزاقستان و قرقیزستان کنونی) که مرکز ترکهای قارلوق بود، 10 تا 15 هزار اسیر به دست سامانیان افتاد. بخش قابل توجهی از ثروت سامانیان نیز از همین هجوم ها و فروش بردگان ترک حاصل می گردید. وقتی گروه های جداگانه ترک ها را دردشت های شمال اسیر گرفته برای فروش به ماوراءالنهر می آوردند، برای ورود به سرحدات دولت سامانی از بابت هر برده باجی برابر با هفتاد تا یکصد درهم و همچنین برای ورود بردگان مرد و جوان ترک «حق جواز» اضافی گرفته می شد. قیمت هر برده ترک از 300 تا 3000 درهم بود. در دوره عباسیان، امیران خراسان و ماوراءالنهر بخشی از بدهی خراج و مالیات ولایات خود را با ارسال گروه های بزرگ غلامان و کنیزان به دربار عباسی می پرداختند[2]. مقدسی نوشته است که «سامانیان باج گیری از بابت فروش اسیران را به دست خود گرفته بودند و خراسان سالانه از بابت عبور 12000 برده از آمودریا درآمد به دست می آورد»[3].
اکثریت بردگان ترک یا در دستگاه نظامی سامانیان در ماوراءالنهر و خراسان می ماندند و یا به دربار خلفای عباسی فروخته می شدند. حتی معروف است که در زمان خلافت مامون، برادرش معتصم (خلیفه بعدی) که فرمانده معروفی هم بود، کسی را مامور کردهبود که هرسال به سمرقند پیش نوح بن اسد میرفت و از او تعداد کثیری غلام ترک میخرید، تا جایی که به گفته یعقوبی[4] تعداد این گروه غلامان که اکثرا آزاد شده، به خدمت اردوی خلیفه در می آمدند، به سه هزار نفر میرسید.
خرید بردگان از شمال و شرق آفریقا هم در دستگاه دولت عباسیان رایج بود، اما ظاهرا هیچکدام از آنها از نگاه رشادت جوانان در فنون جنگاوری و زیبایی کنیزان یارای رقابت با زرخریدان ترک را نداشتند. احتمالا اعراب از یکسو نمیخواستند خود به جنگ و گسترش دین و ثروت دولت اسلامی بپردازند و ترجیح میدادند این کار را دیگران برای آنها انجام دهند و از سوی دیگر هراس از اختلافات داخلی و قبیلهای اعراب، آنها را بیشتر و بیشتر به استفاده از بردگان، مخصوصا در امور نظامی و کارهای خانه سوق میداد. دقت میشد که غلامان و کنیزان با اعراب و عربی زبانان نزدیک نشوند و آمیزش نیابند، تا خطر توطئه چینی برضد اربابانشان ایجاد نشود. به همین منظور غلامان جنگی جدا از بغداد در شهر «سامرا» که مخصوصا برای غلامان غیر عرب ساخته شده بود، اسکان یافته بودند. آنها حق داشتند فقط با زنانی ازدواج کنند که خلیفه و یا نماینده او برای آنان انتخاب میکرد.
اعراب بردگان مرد و بخصوص کسانی را که در امور نظامی بهکار گرفته میشدند، «غلام» و یا «مملوک» (یعنی خریداری شده) مینامیدند. اکثریت بزرگ غلامانی که از شرق دولت عباسی (خراسان و ماوراءالنهر) آورده شده بودند، ترک بودند، اما ایرانیان (عجم، اعاجم) و افراد اقوام دیگر نیز در میان غلامان موجود بودند. اعراب همه غلامانی را که از مشرق زمین یعنی خراسان و ماوراءالنهر آمده بوند، بدون تفکیک قومیت آنان، «ترک» مینامیدند. اکثر بردگانی که خزرها اسیرگرفته به دولت عباسی میفروختند نیز ترکهای چادرنشین و یا بلغارهای حوزه رود ولگا بودند که در حملات خزرها به دشتهای همسایه اسیر افتاده بودند. اما در میان آنها نیز اسیرانی از خود خزرها و دیگر قبایل دشتها دیدهمیشد
بردگان زن، چه جوان و چه مسن، «کنیز» و به عربی خادمه و جاریه نامیده می شدند که در امور خانگی مورد استفاده قرار می گرفتند. کنیزان جوان ترک به زیبایی و درعینحال تندخویی و بیوفایی معروف بودند، تا جایی که این موضوع تا قرنها بعد در ادبیات فارسی به کار برده شده است.
حمله به دشتها و اسیرگرفتن بردگان ترک هم تجارت و هم زیارت خوبی بود. از نگاه هم اعراب و هم ایرانیان، این عملیات که احتمالا چند قرن طول کشیدهاست، «جهاد» بزرگی برای اشاعه و گسترش اسلام در میان «کفار بدوی» و چادرنشینان شمنباور و همچنین تقویت مالی و نظامی دستگاه خلافت و حکومتهای محلی مانند سامانیان بهشمار میرفت. از طرف دیگر میدانیم که اسیر گرفتن «کفار» و حتی قتل و یا خرید و فروش آنان به عنوان برده در اسلام منع نشده است. این وضع در سده های نخستین اسلام شرایط لازم را برای رواج بردهداری و خرید و فروش اسیران فراهم آورد.
مورخین اسلامی، دوره سامانیان در ماوراءالنهر و خراسان را همچون مرحله پرشکوه و پیروزمند «جهاد علیه کفار» یعنی ترکهای شمنباور دشتها و «موفق ترین جبهه جنگ» برای حفظ و گسترش «حدود و ثغور» دولت اسلامی توصیف کردهاند. مثلا ابن حوقل (قرن دهم) در وصف ماوراءالنهر می نویسد: «و اما نیرومندی آنان (مردم ماوراءالنهر) چنان است که در بلاد اسلام مردمی جنگاورتر از آنان نیست، چه سراسر حدود ماوراءالنهر به جنگگاهها نزدیک است (…) برای مسلمانان جنگگاهی دشوارتر و مهمتر از جنگگاه ترک نیست و مردم ماوراءالنهر در برابر ایشانند و بلاد اسلام را از خطر تجاوز آنان حفظ میکنند. سراسر ماوراءالنهر مرزهای ترکان است که آماده جنگند و مردم آنجا را صبح و شام تهدید میکنند»[5]. مقدسی «مشرق» یعنی خراسان و ماوراءالنهر را «پایگاه اسلام و دژ استوار آن» و «سد راه ترکها و سپر غزها»[6]. می نامد و یعقوبی در «البلدان» هنگام شمردن «ثغور» (حاشیههایی مرزی) دولت عباسی از سمرقند، فرغانه، چاچ (تاشکند) و اسبیشاب («گلوگاه ترک») سخن میگوید که «ماورای آن بلاد شرک است و عموم بلاد ترک که خراسان و سیستان را احاطه دارد»[7]. یعقوبی حتی گروهبندیهای قبیلهای ترکان و طرز زندگی کوچنشینی آنان را به گونهای نسبتا دقیق توصیف میکند و مینویسد: «ترکستان و ترکها را چندین صنف و چندین مملکت است، از جمله خرلخیه (قارلوقستان)، و تُغوزغُز (نُه اغوز) و تُرکش (تورگش) و کیماق (قیمیق) و غُز و هر صنفی از ترک را مملکتی جداگانه است و برخی از ایشان با برخی دیگر میجنگند و آنها را منزلها و قلعههایی نیست، بلکه در خیمههای چند ضلعی ترکی منزل دارند (…) اینان به سرزمین خراسان (شامل ماوراءالنهر) احاطه دارند و از هر ناحیه ای میجنگند و با آنها جنگ میشود، چنانکه ولایتی از ولایات خراسان نیست، مگر آنکه آنان با ترکها می جنگند و ترکان از هرصنفی نیز با آنان می جنگند»[8].
تحول در وجهه ترکها
پر واضح است که ترکهایی که در اینجا با لحن منفی و به عنوان «کافر» و «دشمن دین» توصیف میشوند، قبیله های چادرنشین ترک بودند که یا مسلمانان به سرزمین های آنان یعنی آنسوی مرزهای دولت اسلامی در خراسان و ماوراءالنهر هجوم نموده، با آنان میجنگیدند و یا آنان به به مرزهای دولت اسلامی دستاندازی کرده، به مسلمانان حمله ور میشدند.
این تخمینا در سال های 800-1000 یعنی تا اوایل هزاره دوم میلادی و یا مدتی پس از آن بوده است. آثار تاریخی و جغرافیایی هم که از آنها نقل قول آوردیم، از همین دوره هستند. اگر از دوره آغازین اسلام که بیشتر آثار آن یا از میان رفتهاند و یا هنوز به شرح اقالیم و سرزمین های دوران گسترش اسلام اشاره نمیکنند، صرفنظر کنیم، می توان گفت که مجموعا حدود پانزده اثر تاریخی-جغرافیایی از نویسندگان عرب و ایرانی و یا اقوام دیگر وجود دارند که در این دوره در باره سرزمینها و اقوام گوناگون خلافت و از جمله مناطق ترک نشین و قبایل ترک زبان آسیای میانه در آن دوره گزارش دادهاند. تقریبا در همه این آثار تاریخی-جغرافیایی با این تصویر کلی روبرو میشویم که در چند نمونه فوق یادآوری کردیم.
این درست دورهای است که سامانیان در خراسان و ماوراءالنهر و عموما شرق ایران امروز حکومت میکردند.
طبیعتا اکثر اعتبار و «ثمره» مادی و معنوی این «جهاد بزرگ» در شرق قلمرو اسلام به حساب امیران سامانی نوشته شده است. اما میدانیم که از آغاز دولت سامانیان در سال 819 و بهویژه در دوره اوج قدرت آنان، اکثریت فزایندهای از سربازان و فرماندهان لشکریان سامانی و دیرتر خود خلیفه عباسی را همان ترکهای دشتهای شمال تشکیل میدادند که یا به صورت داوطلبانه و یا پس از جنگ و اسارت، به صف لشکر سامانیان پیوسته بودندو در اواخر هزاره یکم میلادی حتی اربابان سامانی خود را کنار زده، برجای آنها نشستند.
به یاد بیاوریم: پس از سقوط دولت ساسانیان و بخصوص گسترش اسلام میان ایرانیتباران بومی ماوراءالنهر، هم نفوذ و هم نفوس یعنی تعداد ترکها در ماوراءالنهر رو به افزایش گذاشته بود. در جنگ معروف تالاس میان مسلمانان و لشکر چین که در سال 751 در دشتهای قزاقستان و قرقیزستان کنونی درگرفت، عامل مهمی که گفته میشود باعث پیروزی لشکر اسلام گردید، این بود که انبوه سربازان ترک که در جانب چین و برضد مسلمانان میجنگیدند، در وسط جنگ جبهه عوض کرده، به مسلمانان پیوستند و شروع به جنگ بر ضد چین و متحدین آن نمودند. اطلاعات دقیقی موجود نیست که آیا ترکهای چادرنشین و اغلب شمنباور همزمان با تغییر جبهه به سود لشکر اسلام خود نیز مسلمان شدند، یا نه؟ همین پرسش را می توان در باره انبوه روزافزون ترکهایی نمود که به خدمت دولت سامانی و حتی خلیفه عباسی در بغداد در میآمدند. در باره بیش از ده هزارجنگجوی ترک در دشتهای قزاقستان و قرقیزستان کنونی که در جنگ معروف تالاس به اسارت امیر اسماعیل سامانی درآمدند نیز همین سوال مطرح است.
در اینجا دو چیز را میتوان به راحتی ادعا نمود. اولا احتمال قوی بر آن است که در همه این موارد، جنگجویان ترک که چه دواطلبانه و در شرایط صلح (از جمله خرید به عنوان برده و غلام) و چه در نتیجه جنگ، شکست و اسارت به دولت اسلامی پیوستهاند، اقلا با ادای یک «کلمه شهادت» و قبول فرمانروایی خلیفه به عنوان «مسلمان» پذیرفته شده اند. منطقا، از نگاه منافع شخصی و انسانی این اسیران جنگی نیز آنها احتمالا به دنبال اسارت و فروش، اسلام را پذیرفته اند تا زندگی جدید خود را در دنیای اسلام آغاز کنند. به هر تقدیر، «بخشی از سپاهیان جدید که همچون غلام خریداری می شدند، احتمالا هنگامی که هنوز اسلام نیاورده بودند، به اسارت گرفته شده بودند». اما «اسیرانی که مسلمان نبودند، نمی توانستند به لشکریان خلافت بپیوندند»[9]. طبیعتا پذیرش اسلام از سوی ترکها از راههای دیگر، مانند فشار محیط و نیاز به همآوازی با اکثریت، تجارت و یا تبلیغات دینی (بخصوص از سوی صوفیان ایرانی تبار) نیز تحقق یافته است. در باره رنگارنگی و پیچیدگی این روند دیرتر صحبت خواهیم کرد.
ثانیا پذیرش اسلام از سوی ترکها که در زمان ظهور اسلام اکثریت بزرگشان چادرنشین و شمنباور بودند، به موازات روند یکجا نشین شدن آنان بودهاست. پذبرش و گسترش اسلام در جوامع قبیلهای و پراکنده ترکها در آسیای میانه به سادگی و سرعت آن در جامعه قبیلهای و چادرنشین اعراب عربستان در اوایل اسلام نبود. مورخین اسلامی بارها در باره برخی قبایل دشتهای آسیای میانه و جنوب روسیه (از جمله بلغارهای وُلگا) خبرداده اند که گویا به اسلام گرویده، اما در باره این دین نو چیزی نمی دانسته اند.
در آغاز چنین بوده که در حالیکه اکثر ترکهای کوچنشین شمنباور مانده و حتی بر ضد مسلمانان جنگیدهاند، آنان که در امتداد «راه ابریشم» و واحههای آسیای میانه یکجا نشین شده و یا ابتدا در ماوراءالنهر و خراسان به زندگی ثابتتر شهری و یا روستایی شروع کردهاند، در بستر تحولات اجتماعی و سیاسی محیط خود، بودایی، مانوی، مسیحی و دیرتر اکثرا مسلمان شدهاند.
همزمان با پذیرش اسلام از سوی ترکهایی که زندگی کوچ نشینی آسیای میانه را به هر صورت و دلیلی ترک کرده، وارد جهان اسلام در ماوراءالنهر، خراسان، مابقی ایران و خاورمیانه شدهاند، برخورد تاریخنویسی اسلامی نیز به تدریج تحول پیدا میکند. تا قرنهای دهم و یازدهم در حالیکه همان نگاه «جهاد بزرگ» سامانیان خراسان و ماوراءالنهر بر ضد «اتراک کافر» دشتها ادامه مییابد، ترکهای نومسلمان یکجا نشین شده در داخل خلافت اسلامی که احتمالا همزمان با قبول اسلام وارد خدمت اردوهای سامانی و خود خلیفه عباسی شده بودند، همچون جنگجویان، امیران و دیرتر حتی فرماندهان این دولتهای اسلامی صاحب اعتبار و احترام اجتماعی و سیاسی فزایندهای میگردند. پایه این اعتبار که همزمان با قدرت گرفتن ترکها در داخل نیروهای نظامی دولت افزایش مییابد، توان و مهارت نظامی و جنگجویی آنان بوده است.
از سوی دیگر، ترک ها مورد اعتماد اعراب قرار داشتند، چرا که آنها بومی خاورمیانه نبودند، روابط قومی و فرهنگی با مردم خاورمیانه نداشتند و می توانستند فارغ از کشاکش های داخلی و قومی اعراب، با وفاداری به خلفای عباسی و امیران سامانی خدمت کنند. جاحظ البصری، مورخ اوایل عباسیان، در رساله خود موسوم به «مناقب الترک» در باره مهارت جنگی ترکها مینوشت که آنها بیشتر عمرشان را نه در روی زمین، بلکه در حال اسب سواری میگذرانند. «اهل چین در صناعت، یونانیان در حکمت و آداب، آل ساسان در دولتداری و ترک ها در جنگ برتر از دیگرانند»[10].
همزمان با یکجانشین شدن تدریجی، کسب شهرت جنگاوری و فرماندهی ترکها در لشکرهای اسلامی، بیشک به اعتبار اجتماعی آنان در جهان اسلام افزوده است. اما در این هم نمیتوان شک نمود که بدون پذیرش اسلام از سوی ترکها و انطباق آنان با محیط اجتماعی جدید در وطنهایی نویافته، ترقی و تحکیم موقعیت سیاسی و اجتماعی آنان در جامعه اسلامی اصولا قابل تصور نمی بود.
——————–
زیرنویس ها:
[1] عثمان، 261-262
[2] باسورث 2007 الف، 197
[3] باسورث به نقل از مقدسی، همانجا
[4] البلدان 29
[5] ابن حوقل 196-1 یعقوبی 70-7197
[6] مقدسی، 159-160
[7] یعقوبی 70-71
[8] همانجا
[9] عثمان 268
[10] جاحظ، مناقب 67
راه دراز مسلمان شدن ترکها
آیا ترکها در مدتی کوتاه، به گونهای مسالمت آمیز و حتی داوطلبانه و در اثر جاذبه امپراتوری عربی-اسلامی، تجارت و همسایگی با ایرانیان نومسلمان به اسلام گرویدهاند، یا اینکه مدتی طولانی در مقابل اعراب با تیر و کمان مقاومت کرده و در نهایت به زور تسلیم «شمشیر عرب» و دین او گشتهاند؟
گهگاه در آسیای مرکزی و حتی خود ترکیه کنونی شاهد اینگونه بحثهای احساساتی میشویم که بیشتر از محیطهای علمی و دانشگاهی، میان افراد و گروههایی درمیگیرد که دچار تعصب و یا بیخبری از تاریخ هستند.
باید حوادث تاریخی را پیوسته در زمان و مکان مشخص خود، پیش و پس آن و مقام آن در چارچوب طولانیتر و بزرگتر زمانی و مکانی بررسی کنیم و در درجه نخست به اصل آثار گذشته و منابع معتبر علمی مراجعه کنیم تا به درک و نتیجه درستتری برسیم.
طبیعی است که موضوع بر سر مردم ترکیه کنونی در دوره ظهور اسلام نیست، چرا که ترکیه کنونی 1400 سال پیش هنوز ترکیه نبود، بلکه بخشی از امپراتوری روم شرقی و یا «بیزانس» بهشمار میرفت که پایتختش «کنستانتینوپل» (به عربی: قسطنطنیه) و یا استانبول امروزی بود. مردم این سرزمین اکثرا مسیحی مذهب و زبان اکثریت آنان یونانی، آرامی و ارمنی بود. هنوز اکثریت بزرگ ترکها در آسیای مرکزی بودند، اگرچه تا حدی به ماوراءالنهر و تا حدی شمال دریای سیاه نیز نفوذ و کوچ کرده بودند. تا آغاز لشکرکشی های «جهادی» سلجوقیان ترک به این سرزمینها و مسلمان و ترک زبان شدن مردم آن دستکم 200-300 سال و تا سقوط کنتسانتینوپل و یا استانبول امروزی 600 سال مانده بود.
ما هنوز در سالهای 600 و 700 در ماوراءالنهر و آسیای میانه هستیم که در آن دوره مرکز اصلی زیست و تجمع ترکها بود.
برخی سرخطهای تاریخی این دوره را بهطور مختصر دوباره مرور کنیم:
در سال 642 ایران ساسانی از اعراب مسلمان شکست میخورد. اعراب در عرض ده سال تا سیستان و خراسان را تصرف میکنند. حدودا از 652 به بعد اعراب به ماوراءالنهر و حتی آنسوی «سیردریا» (رود سیحون) حمله میکنند. ایرانیان بومی ماوراءالنهر به کمک ترکهای دشتهای شمال کم و بیش صد سال در برابر اعراب مقاومت مینمایند. در این میان یک دولت ترکهای آسیای میانه که همزمان با حملات اعراب در قرقیزستان تشکیل شده بود، در سال 744 از اعراب شکست می خورد و در نتیجه اختلافات قبیلهای متلاشی میشود. ایرانیان بومی و غیر مسلمان منطقه که مقاومت در برابر اعراب را بی نتیجه می بینند، به اسلام میگروند. ترکها نیز که بیدولت مانده، امید مقاومت در برابر اعراب را از دست دادهبودند، پخش می شوند و هرچه بیشتر کوشش میکنند که به عنوان سرباز، جنگجو و غلام و برای چراندن گلههای خود، امرار معاش و یا صرفا دست اندازی وارد دولت اسلامی عباسیان (سامانیان، آل بویه، خلافت عباسی) شوند. این مرحله، همزمان، دوره کوچ و پذیرش اسلام از سوی ترکها و در عین حال تحولات مهم دینی، فرهنگی، سیاسی، قومی و زبانی در سرتاسر منطقه است، چیزی که دیرتر با غزنویان و بخصوص سلجوقیان شدت یافته، به دولت روم شرقی (ترکیه کنونی) نیز گسترش خواهد یافت.
200 سال ایرانیان، 400 سال ترکها
به گفته بارتولد دویست سال پس از نخستین حمله های اعراب به ماوراءالنهر (یعنی حدودا در سال های 850 در اوج دولت سامانیان) می توان «مردم ماوراءالنهر را مسلمانان خوبی به شمار آورد که خود برای «جهاد» وارد جنگ با همسایگان تُرک خود می شدند»[1]. مثلا در لشکرکشی به تالاس (در قرقیزستان کنونی) برای جنگ با چینیان و ترک های قارلوق، فرمانده مستقیم لشکر عربی یک عرب، اما فرمانده اصلی این عملیات ابومسلم یعنی یک ایرانی نومسلمان بود و اکثر سربازان نه عرب، بلکه ایرانیان و ترکان نومسلمان بودند. البته احتمالامانند اکثر موارد، در وهله نخست، مردمان یکجا نشین و بخصوص شهری، اهل لشکر و دیوان «مسلمانان خوب» شدهاند، در حالیکه روستائیان و مردم نقاط دوردست عجله چندانی در اسلامآوردن نداشتند.
دویست سالی که گفته میشود مسلمان شدن اکثر مردم ماوراءالنهر (و طبیعتا خراسان) طول کشیده، یقینا تخمینی است در رابطه با مردم یکجا نشین و مخصوصا شهری این منطقه که اکثرا ایرانی بودند. در رابطه با اقلیت ترکزبان و بومی شده ماوراءالنهر هم باید توضیح کوتاهی داد: این را میدانیم که از همان دوره فروپاشی ساسانیان و مرزبانیهای آنان و شاید حتی به درجه کمتری پیش از آن، گروههای علیحده ترک به طور محدودی هم که شده، به دلایل و اشکال گوناگون از دشتها وارد ماوراءالنهر و خراسان شده، مثلا به خدمت پادشاهان محلی و ایرانی ماوراءالنهر در سمرقند، بخارا، چاچ (تاشکند) و خوارزم درآمدهبودند. اما اقلا در یکصد سال نخست این مرحله که با مقاومت سرسخت ایرانیان و بخصوص ترکها در مقابل اعراب گذشته، میتوان به راحتی حدس زد که تعداد ترکهای یکجانشین شدهای که به اسلام گرویدهاند، ناچیز بوده، چرا که این دوره، دوره جنگ و گریز با اعراب و مسلمانان بود و حتی پادشاهان بومی ایرانی نیز هنوز در این دوره به مسلمان شدن رغبت چندانی نشان نداده اند، چه رسد به نگهبانان و قوای نظامی ترک آنان و یا دستههای مسلح ترک که از دشتها به شهرهای ماوراءالنهر حمله مینمودند و یا در همراهی با ایرانیان با اعراب میجنگیدند.
ایرانی تباران بومی ماوراءالنهر اگرچه در 60-70 سال نخست به یاری ترکها و گاه چین در مخالفت و حتی جنگ و گریز مستمر با حاکمیت اعراب و مسلمانان بودند، اما بهتدریج به همان عافیت طلبی و انطباق به شرایط نو، یعنی رضایت دادن به حاکمیت عربی و دین نو رو آوردند که در خود ایران شاهدش بودیم. نمونه دو خانواده بزرگ منطقه یعنی برمکیان بلخ و سامانیان بلخ و سمرقند در پیروی از حاکمان عرب و حمایت از شورش علیه امویان و به نفع عباسیان نمونه روشن این دوراندیشی و رفتار «عملگرایانه» آنان است.
با این ترتیب در عرض این دویست سال (یعنی از 650 تا 850) اکثریت ایرانی تباران بومی ماوراءالنهر و احتمالا گروه کوچکتری از ترک ها که در ماوراءالنهر یکجانشین و بومی شده بودند، به اسلام گرویدهاند.
اما قبایل ترک دشتهای شمال که اکثریت ترکها را تشکیل میدادند چه؟
اکثریت بزرگ نمونههایی که در فصلهای پیش از مورخین مسلمان مانند ابن حوقل، طبری و مقدسی در باره نقش ترکان کوچنشین دشتها و رویارویی مسلمانان با آنان دادیم، مربوط به دو قرن پس ازهمین دوره یعنی سدههای نهم و دهم (حدودا از سال 800 تا دستکم 1000) است. این هم نشان میدهد که روند مسلمان شدن اکثریت ترکها حتما تا قرن دهم هنوز به آن درجه تکمیل و تحکیم نشدهبود.
نتیجه اینکه اگر نخستین حملههای اعراب به ماوراءالنهر (حدودا 650) را نقطه آغاز فرض کنیم، پذیرش اسلام از سوی ایرانیان ماوراءالنهر حدودا 200 سال و از سوی ترکان دشتهای شمال کم و بیش 400 سال طول کشیده است.
به جرات میتوان گفت که برخلاف شمنباوری و دیگر آیین های طبیعی، رعایت و گسترش ادیان معاصرتر مانند اسلام و مسیحیت با زندگی کوچنشینی چندان سازگار نیست و ابزار و سازماندهیهایی مانند عبادتگاه، ثبت اصول و ادبیات مکتوب و مراسم منظم دینی طلب میکند.
در رابطه با قبایل کوچنشین ترک روایتهای جالب و آموزندهای از سوی مورخین مسلمان و فرستادگان دستگاه خلافت عباسی به دشتهای اوراسیا نوشته شدهاست که مشکلات گسترش باور دینی در زندگی چادرنشینی دشتها را بهخوبی شرح میدهند.
یک نمونه این روند در آن بوده که طبق عادات قبیلهای و چادرنشینی که میان ترکها و دیگر قبایل اوراسیا رایج بوده، رئیس قبیله و یا طایفه هر تصمیمی که میگرفت، اهل قبیله با سنت اطاعت مطلق از رئیس قبیله (خان و یا خاقان) که تلفیقی از قدرت زمینی و آسمانی شمرده میشد، از او پیروی مینمودند. مثلا ابن فضلان مینویسد که در روزگار او (حدودا سالهای 921-922) حاکم بلغار های وُلگا به تقویت اسلام در ملک خود تمایل یافت و در سال 960 «اهل 200 هزار چادر ترک اسلام آورد»[2]. ابن اثیر نیز مینویسد که در ماه «صفر سال 435ق (1043م، -م) ده هزار چادر ترکهای کافر که به شهرهای مسلمانان در ناحیههای بالاساغون و کاشغر دستاندازی میکردند (…) به اسلام گرویدند»[3]. طبعا نمیتوان انتظار داشت که (اگر این ارقام را قبول کنیم) چندین ده هزار چادرنشین صرفا با تصمیم رئیس قبیله خود یکباره آیین خود را تغییر داده، به دین نو باور کنند و شرایط آن را بجا بیاورند. شاید این هم جزو عواملی است که باعث شده که اسلامی که بسیاری از ترکها در آسیای میانه پذیرفتند، تاثیرات باورهای پیشااسلامی و از جمله شمنباوری را نیز داشت، چیزی که آثارش هنوز هم کاملا از میان نرفته است.
غلامان و کنیزان
در قرنهای نهم و دهم شهرها و سرزمین های هممرز میان قبایل ترکدشتها و مردم مسلمان و اغلب ایرانی ماوراءالنهر تبدیل به مراکز جذب هرچه بیشتر ترکهای نومسلمان گشتند. اسپیجاب (عربی: اسفیجاب و یا اسبیجاب) که امروزه همان ناحیه «سَیرَم» در جنوب قزاقستان است)، «سوتکند» (در سواحل رود سیحون)، چاچ (تاشکند کنونی) و خوارزم از این قبیل مراکز بهشمار میرفت. اصولا این ناحیههای مرزی وضع ثابتی نداشتند. مردم و اهالی آن از سویی مخلوط بودند و از سوی دیگر برخی از ترکهای این نواحی مسلمان و برخی هنوز شمنباور بودند و یا به دلایل مختلف میان این دو باور در نوسان قرار داشتند. مثلا «حدودالعالم» که در سال 982 به فارسی نوشته شده و مولفش معلوم نیست، از سوتکند همچون «جای ترکان آشتی» نام میبرد که «بسیاری از قبایل آن مسلمان شدهاند»[4] و برخلاف دیگر ترکها سرجنگ با مسلمانان ندارند.
در عین حال میبینیم که اولا خود اعراب در این جبهه «جهاد» و گسترش اسلام حضور نداشتند و کسانی که ترکها را با حمله و اسارت به اسلام جلب مینمودند یا ایرانیان (بخصوص در زمان سامانیان) و یا حتی خود ترکانی بودند که به اسلام گرویده، همچون نومسلمانان «جهادی» به همقومان «کافر» خود حمله میکردند، آنها را به اسارت میگرفتند و میفروختند. به گفته گولدن[5] «در عمل، جهاد در آسیای میانه و همچنین آسیای جنوب شرقی و آفریقا بیش از آنکه کار مسلمانان بیگانه (مانند اعراب، م) باشد، اغلب عبارت از فعالیت مردم نومسلمان محلی در راه اهداف سیاسی خود بوده است». استخری (اصطخری) تصویر جالبی از این ناهمگونی میان از یک سو جنگجویان بیباک و نومسلمان ترک و از سوی دیگر حملهها و دستاندازیهای ترک های «کافر» دشتها ترسیم میکند. او مینویسد «از خوارزم تا ناحیت اسبیجاب تا سرحد فرغانه تا حدود ماوراءالنهر همه ترکستان است و مسلمانان را هیچ دارالحرب صعب تر از ترکستان نیست و خوارزم ثغر (مرز) اسلام است در پیش ترکستان و همه ماوراءالنهر ثغر است»[6]، توصیفی که بیشک در مورد ترکهای غیرمسلمان آنسوی «ثغر اسلام» بیان شده است. اما استخری در چندین جای دیگر به مدح رزمندگان نومسلمان ترک که به خدمت لشکر اسلام درآمدهاند، میپردازد و مینویسد: «و با اینهمه هیچ کس پادشاهان خود را فرمان بردارتر و نیکوتر از ایشان (مردم چاچ و فرغانه، -م) نبوَد و به همه روزگار لشکر ترک بر دیگر گروه مقدم بودهاند. و خلفا همیشه لشکر ترک اختیار کردهاند، سبب آن کی (که، -م) در سرشت ایشان نهاده است از نیک خدمتی و فرمان برداری و مردانگی و وفاداری»[7].
به موضوع این نوشته ربط مستقیمی ندارد، اما بیفایده نیست علاوه کنیم که این غلامان سابق بعد از مدتی به تدریج بیشتر و شدیدتر برضد اربابان خود شوریده، قدرت دولتی را در دست خود متمرکز کردند.
برای مورخین این دوره، موضوع اسلام آوردن انبوه بزرگ ترکهایی که چه بهصورت غلام و کنیز و چه داوطلبانه در جریان کوچهای چند صد ساله خود وارد دولت اسلامی در ماوراءالنهر و خراسان، مابقی ایران و یا عراق شدند، بسیار جالب است. اما در باره جزئیات این روند اطلاعات چندان دقیقی در دست نیست. در مورد غلامان جنگی آنچه که میدانیم و در فصل گذشته این رساله ذکر گردید، این است که بیشک آنها دستکم با ادای کلمه تشهد ابراز قبول مسلمانی کرده و سپس وارد خدمت نظامی سامانیان و یا خلفای بغداد شدهاند. این را هم میدانیم که اکثر غلامان جنگی و یا کنیزان هنگام فروخته شدن و انتقال به ایران و یا عراق متاهل نبوده، بلکه در موطن جدید خود ازدواج میکردهاند. به گفته ابن حوقل و استخری، غلامان و کنیزان ترک «خوش اندامترین، زیبا ترین و گرانبهاترین بردگان دنیا» بودند و قیمت هر کدام «می توانست تا 150 و یا 200 هزار درهم بالا برود»[8]. اما جزئیات مسلمان شدن کنیزان ترک ناروشن است، اگرچه نمی توان احتمال داد که آنان بدون قبول اقلا لفظی اسلام وارد جامعه مسلمانان شده باشند. همچنین شاید با در نظر گرفتن موقعیت کلی زنان و بخصوص کنیزان در نظام خلافت اسلامی (بخصوص سه-چهار قرن پس از اسلام) این را میتوان گفت که احتمالا توان تاثیر آنها به فرزندانشان به اندازه شوهرانشان نبوده است. ازدواج با افراد از نگاه قومی و زبانی «غیرخودی» و شرایط اجتماعی دیگر نیزدر سطحی گسترده باعث آمیزشهای نوین قومی، فرهنگی و زبانی شده است. از این جهت بهنظر برخی مورخین تحولات عمیق در جامعه مسلمانان قرن نهم میلادی را باید با نقش ترکها مرتبط دانست»[9].
————————
زیرنویس ها:
[1] بارتولد 218
[2] گولدن 1992، 213
[3] همانجا
[4] حدود العالم، 118
[5] گولدن 1992، 212
[6] استخری، 229-230
[7] استخری، همانجا
[8] رو 182
[9] رو 185
به زاری، یه زوری، به زر
تقریبا هشتاد سال پس از ظهور اسلام، یکی از سرداران خلیفه اموی بنام قُتیبه بن مسلم حاکم خراسان و ماوراءالنهر شد. قتیبه که به «فاتح ماوراءالنهر» یعنی اساسا سمرقند، بخارا و خوارزم معروف شده، هنوز هم در آسیای مرکزی شخصیتی مباحثهانگیز است. آنچه که روشن است، این است که قتیبه حکمرانی قاطع و بیرحم بوده، در گسترش حاکمیت امویان و دین اسلام در «مشرق» امپراتوری نقش بزرگی بازی کرده، اما در عین حال به «بیرحمی» معروف شده و در نهایت خود نیز مورد غضب امویان قرار گرفته و به قتل رسیده است.
قتیبه از جمله «پیکند» (عربی: بیکند)، شهر تجار ثروتمند در نزدیکی بخارا (اوزبکستان کنونی) و خود بخارا را در سالهای 706-709 تصرف نموده، آن را غارت کرد و مردمش را اسیر گرفت. در جریان تسخیر پیکند «قتیبه فرمود لشکر را که بروید و بیکند را غارت کنید، و خون و مال ایشان مباح کردم… (و قتیبه) بازگشت، هر که در بیکند اهل حرب بود، همه را بکُشت و آنچه باقی مانده بود بَرده کرد، چنانکه اندر بیکند کسی نماند و بیکند خراب شد»[1]. «یکی از فرماندهان او همه سربازان مردم محلی را که مغلوب شدهبودند، به چارمیخ کشید و فرمانده دیگرش همه جنگجویان طرف مغلوب را لخت و عریان کرده به دست مرگ سپرد»[2]. یکی از ولایتداران عرب در خراسان وضع کلی آن سالها و رفتار لشکریان عرب را چننین خلاصه نمود که «تنها با شمشیر و تازیانه» میتوان بر این سرزمین حکومت کرد[3].
در بخارا فرماندهان قتیبه مردم را وادار کردند که نصف خانه های خود را به اعراب واگذار کنند، چیزی که پیشتر در مرو نیز انجام داده بودند[4]. به گفته ابوریحان بیرونی که خود از خوارزم بود، قتیبه «نویسندگان و هربدان (هیربدان، خادمان آتشکده) خوارزم را از دم شمشیر گذرانید و آنچه مکتوبات از کتاب و دفتر داشتند، همه را طعمه آتش کرد»[5]. بارتولد در راستی این روایت بیرونی شک کرده است[6]، اما بسیاری از مورخین دیگر مسلمان نیز در باره قساوت حکام اموی و بهویژه قتیبه روایت ها نوشتهاند. قتیبه حتی از اختلافات داخلی و خانوادگی میان شاهان و شاهزادگان محلی ماوراءالنهر استفاده کرده و در نهایت همه را تابع و خراجپرداز اسلام مینمود.
در تصرف جامگرد (یکی از ولایات خوارزم) «عبدالرحمن (برادر قتیبه) با شاه جامگرد نبرد کرد و او را بکشت و چهار هزار اسیر پیش قتیبه آورد که آنها را بکشت. وقتی عبدالرحمن اسیران را بیاورد، قتیبه بگفت تا تخت وی را برون آوردند و میان کسان جای گرفت و بگفت تا هزار کس از اسیران را پیش روی او بکُشنند و هزار کس را طرف راست وی و هزار کس را طرف چپ وی و هزار کس را پشت سر وی. مهلب گوید: در آن روز شمشیر سران قوم را گرفتند و با آن گردن میزدند»[7].
پس از تسلیم گرفتن خوارزم است که قتیبه همراه با اسیران خوارزمی و بخارایی خود، با همان شیوهها سمرقند را تسخیر کرد، مردان و جوانانش را کُشت و یا اسیر گرفت، تا از آنجا رو به سوی چاچ نهد که امروزه تاشکند نام گرفته است. در جریان تسخیر سمرقند، آخرین شاه (به زبان سغدی «اخشید») این شهر بهنام غورَک (و یا «غوزک») شاید هم برای تحریک قتیبه که چرا همقومان اسیر او را با خود برای تسخیر سمرقند آورده است، به قتیبه پیام فرستاد که: «به کمک برادرانم و اهل خاندانم از مردم عجم (ایرانی) با من جنگ میکنی، عربان را سوی من بفرست»[8]. غورک اگرچه در نهان کوشش به یافتن متحدین بیشتری از جمله شاهان محلی چاچ و فرغانه و ترکان جنگجو که در آن دوره دیگر در بسیاری ولایات ماوراءالنهر پراکنده بودند، نمود، اما به ناچار سمرقند را به قید بهایی سنگین تسلیم کرد. قتیبه «روز بعد با آنها بر سر یک هزار هزار (ملیون، -م) و دویست هزار صلح کرد که هر ساله بدهند و آن سال سی هزار سر (اسیر، -م) بدهند که کودک و پیر و علیل در آن میان نباشد و در آنجا مسجدی برای قتیبه بسازند که درآید و نماز کند…»[9].
طبری و چند تن دیگر از متقدمین تاریخنویسی اسلامی، در ادامه شرح فتح سمرقند ماجرای غارت و تخریب آتشکده و یا معبد های این شهر را به قلم میآورند و از جمله شرح میدهند که چگونه قتیبه در این شرایط «با سُغدیان بر سر یکصد هزار سر و آتشکدهها و زیور بتان صلح کرد… پس از آن (مردم) شهر را خالی کردند و مسجدی ساختند و منبری نهادند و قتیبه با چهار هزار کس که برگزیده بود، وارد شهر شد و به مسجد رفت و نماز کرد و سخن کرد»[10]. در اینجا منظور از «آتشکده» احتمالا همان معبد زرتشتی است. اما به جهت ذکر «بتان» (بتها، اصنام) برخی مورخین گفته اند که شاید در سمرقند معبدی بودایی با تندیسهای بودا نیز بوده که اعراب با عوضی گرفتن آتشکده زرتشتی و معبد بودایی، تندیسها را بُت شمرده، به تخریب و سوزانیدن آنها برخاستهاند. «بتان را پیش وی آوردند که زیور از آن برگرفتند و بتان را پیش وی (قتیبه، -م) نهادند که چون فراهم آمد، همانند قصری بزرگ بود و گفت آن را بسوزانند. گوید: عجمان گفتند «در این میانه بتانی هست که هرکس آن را بسوزاند، هلاک میشود». قتیبه گفت: من آن را بدست خود میسوزانم». گوید: غوزک بیامد و مقابل قتیبه زانو زد و گفت: «ای امیر، سپاسداری تو بر من واجب است، معترض این بتان مشو». اما قتیبه آتش خواست و شعله ای برگرفت و برون شد و تکبیر گفت. آنگاه آتش بر بتان زد و کسان نیز آتش زدند که بیفروخت و از بقیه میخهای طلا و نقره که در بتان بود پنجاه هزار مثقال به دست آوردند»[11]. روایت است که با آن سیم و زر سکه زدند و بخشی از آن را به حجاج بن یوسف والی حجاز و عراق که فرمانده و حامی قتیبه بود، فرستادند و بقیه را میان سربازان و فرماندهان خود تقسیم نمودند.
این حوادث و تحولات در اوایل قرن هشتم یعنی سال های 710-720 بود، یعنی زمانی که از نخستین حملههای اعراب از مرو خراسان به ماوراءالنهر (سمرقند، بخارا و چاچ) درسالهای 650 تقریبا 60-70 سال میگذشت. اما فتح ماوراءالنهر و گسترش اسلام در این سرزمین به سادگی و سرعت ایران و از جمله خراسان نبود. مردم ماوراءالنهر که اساسا ایرانی تبار و زرتشتی و بخشی بودایی بودند هنوز مقاومت میکردند. ظاهرا لشکریان عرب نیز مدتها عجلهای در فتح کامل این منطقه نداشتند و به حملههای غارتگرانه و خراج و باج گرفتن از مردم بسنده میکردند و به مقر اصلی خود در خراسان، یعنی مرو باز میگشتند. «اولا خود اعراب برای مدتی طولانی با غنایم جنگی و گرفتن باج و خراج راضی بودند و به همین جهت برنامه فتح کامل این سرزمین را هم نداشتند. ثانیا موانع طبیعی این سرزمین مانع از سرعت فتح آن میشد»[12]. قبول اسلام حتی از سوی خانواده های بزرگ و با نفوذ خراسان و ماوراءالنهر مانند برمکیان و سامانیان که قبلا فرماندهان ساسانی، دهقانان و یا اشراف مهم زمیندار و روحانیان زرتشتی و یا بودایی بودند، احتمالا تا سالهای نخست 700 عملی نشده بود. از سوی دیگر، هروقت میان اعراب نفاق و نزاع میافتاد و یا فرمانده و حاکمی نرمخو و متدینی به خراسان و ماوراءالنهر می آمد، مردم بومی از پرداخت خراج و جزیه و مالیات پرهیز میکردند، به عادات و آیینهای خود برمیگشتند، در برابر حملههای جدید اعراب و مسلمانان مقاومت بیشتری مینمودند و ترکها «شمنباوری خود را پی میگرفتند»[13].
با وجود پیروزیهای بزرگ قتیبه که همچون «قائد الاسلام» و «فاتح ماورالنهر» معروف شده بود، خود قتیبه نتوانست بهره چندانی از آن پیروزی ها و غنایم ببرد. در سال 715 قتیبه کوشش نمود تا شورشی بر ضد خلیفه اموی برپا کند، اما خلیفه حکم قتلش را داد و همه اطرافیانش شوریده، او را به قتل رسانیدند.
اسلام ریشه میگیرد
پس از حوادث خونین بخارا، خوارزم و سمرقند که شرح داده شد نیز همین دایره جنگ و گریز، پیشرفت و عقب نشینی ادامه یافت. اما ستاره بخت امویان کلا و بخصوص قتیبه رو به افول گذاشته بود، اگرچه دیگر حاکمیت دینی و فرهنگی اسلام به هر طریقی که شده میان مردم جا افتاده بود.
ما در فصل های گذشته گفته بودیم که تا سال 750 یعنی برکناری امویان و قدرت گیری عباسیان چه تحولاتی سرنوشت منطقه و اقوام آن (ایرانیان، اعراب، ترکها) و روند مسلمان شدن مردم را رقم زد: در ابتدا موج بزرگی از مقاومت برضد اعراب و سپس چرخش اوضاع، مرگ غورک، شکستهای متوالی ترکها که از ایرانیان دفاع میکردند و شرکت بیشتر ایرانیان نومسلمان هم در موج ضد اموی و طرفدار عباسی (ابومسلم خراسانی) و هم افزایش انطباق ایرانیان با شرایط نو، اسلام آوردن هرچه بیشتر و حتی غزوات «جهادی» آنان بر ضد ترکهای دشتهای شمال در قزاقستان و قرقیزستان کنونی. این مرحله در نهایت با استقرار دولتهای محلی ایرانی در خطه امپراتوری عباسیان یعنی طاهریان، آل بویه و بخصوص سامانیان به اوج خود رسید که بیشتر از همه در ماوراءالنهر و خراسان موثر بودند.
در همین دوره گذار از امویان به عباسیان و شکل گیری حکومتهای بومی ایرانی بود که موج گرایش به اسلام شدتی روزافزون یافت و در نهایت، از نگاه گسترش اسلام، ایرانیان نومسلمان، هم در منطقه و هم در میان ترکهای کوچ نشین دشتها موفقیتهای بزرگی به دست آوردند که اعراب پیش از آنها از عهدهاش برنیامده بودند.
نکته دوم که مشاهده می کنیم آن است که در این صد سال قرن هشتم (700 تا 800) در ماوراءالنهر و خراسان هنوز تعداد ترکها در جمعیت بومی و محلی منطقه آنچنان زیاد نبود. آنها بیشتر گروههای مسلحی بودند که اصولا به صورت دسته جمعی فعالیت میکردند، اغلب در مقابل مزد بر ضد اعراب به یاری ایرانیان میشتافتند و یا از حکومتهای محلی آنان در سمرقند و بخارا و خوارزم نگهبانی مینمودند. حتی در نمونه محاصره و بالاخره تسخیر سمرقند از سوی قتیبه نیز می بینیم که ترک ها نیز در دفاع سمرقند در برابر قتیبه شرکت داشتند و به اخشید غورک کمک مینمودند، اگرچه در نهایت از احتمال غلبه نا امید شده «(ترکان) به قتیبه گفتند: «امروز بازگرد و فردا با تو صلح میکنیم»[14]. این در حالی است که تقریبا یکصد سال بعد که دولت سامانیان ایرانی تبار در ماوراءالنهر و خراسان تشکیل شده بود، نگهبانان و لشکریان و فرماندهان حتی دربار سامانیان در بخارا و سمرقند به طور فزایندهای عبارت از ترکان بودند، تا جایی که از حاکمیت سامانیان دویست سال نگذشته، همان نگهبانان و لشکریان قدرت دولتی را چه در خراسان (غزنویان) و چه در ماوراءالنهر (قراخانیان) به دست خود گرفتند.
نه تنها شمشیر
با این ترتیب در ماوراءالنهر نیز، تا اندازهای مانند ایران، گسترش اسلام در آغاز به صورت صلحجویانه، داوطلبانه و با تشویق مبلغین دینی نبوده، بلکه ابتدا مدتها جنگ و گریز و شورش و از سوی دیگر غارت و غنیمت و خراج ادامه داشته، اما در نهایت به اصطلاح «دین از پشت سر شمشیر آمده» یعنی جنگ راه سازش، تسلیم و بالاخره ایمان را باز کرده است. ماوراءالنهر نیز ابتدا با جنگ تسخیر و تابع خلافت اسلامی شده و بعد مردم به تدریج به اسلام گرویده اند. اما پس از حمله و اشغال ایران و سپس ماوراءالنهر و برقراری حاکمیت اعراب که در این منطقه حدودا 80 تا صد سال (تا 750) طول کشیده، قبول اسلام از سوی مردم غیر مسلمان این سرزمینها، اصولا نه همیشه و نه تنها زیر تهدید مستقیم شمشیر عرب، بلکه علیالاصول از راه های غیر مستقیم بوده است.
یکی از این راههای غیرمستقیم «جزیه» و یا مالیات اضافی بود که از غیرمسلمانان میگرفتند.
در دوران حاکمیت اعراب، مالیات (با نامهای مشابهی مانند مال الصلح، خراج، باج، غنیمت) به طوری تنگاتنگ با دین اسلام مرتبط شده بود. مالیات، خراج و باج منبع اصلی درآمد دولت بود. نوعی مالیات مخصوص هم بود که «جزیه» نامیده میشد. این مالیات اضافی را اعراب در سرزمین های فتح شده از غیرمسلمین «اهل کتاب» میگرفتند. مثلا مسیحیان و یهودیان و درعمل همچنین زرتشتیان که «اهل کتاب» شمرده میشدند، تابع «جزیه» بودند. آنها بیشتر از مسلمانان مالیات میپرداختند، اما از پرداختن خمس و ذکات معاف بودند. مقدار جزیه وابسته به اراده و قرارحکومت بود. به همین ترتیب مقدار مالیات بر املاک غیر منقول مانند خانه و باغ و روستا و کاروانسرا هم برای غیر مسلمین بیشتر از مسلمانان بود. طبیعتا این هم یکی ازانگیزههای مسلمان شدن بسیاری از مردم میشد که نمیخواستند و یا نمیتوانستند مالیات و خراج بیشتری به حاکمان بپردازند.
تا اواخر امویان نه تنها از غیرمسلمانان، بلکه حتی از کسانی که به تازگی مسلمان شده بودند نیز جزیه گرفته می شد.
تنها در دوره کوتاه خلافت عمر ثانی (717-720) که مردی بسیار مومن بود، نه تنها تکلیف جزیه از دوش نومسلمانان برداشته شد، بلکه حتی کسانی که تازه به اسلام گرویده بودند، از مجبوریت ختنه نیز معاف گشتند (بارتولد به نقل از طبری، 188). این باعث اعتراض اعراب گردید که درآمدشان کمتر شده بود. در دوره جانشین عمر ثانی یعنی یزید ثانی، حاکم جدیدی به خراسان اعزام شد که جزیه بر نومسلمانان را دوباره جاری کرد و شرایط آنان را سخت تر نمود.
روایتی از تاریخ طبری مربوط به سال728 م (110 هجری) و دوره ولایتداری اَشرَس بن عبدالله در خراسان، رابطه جزیه و اسلام آوردن ماوراءالنهر را به شکل زندهای توضیح میدهد.
به قول طبری، در نتیجه برقراری دوباره جزیه «…آنها (مردم سغد) مقاومت کردند و هفت هزار کس از مردم سُغد کناره گرفتند و در هفت فرسخی سمرقند جای گرفتند». سغدیان و به ویژه دهقانان و تاجران ثروتمند مقاومت نمودند و موطن خود را ترک نموده، گریختند. شاهزاده فرغانه ابتدا به آنان در شهر «اسفره» پناه داد، اما دیری نگذشته بود که آنان را به اعراب لو داد. در نتیجه، فراریان سغدی که در شهر خجند غافلگیر شده بودند، ابتدا با پرداخت مبلغ هنگفتی به عنوان خراج، جان و آزادی خود را خریدند و آنگاه برخلاف عهدنامهای که بسته شده بود، به دست اعراب قتل عام گشتند (همانجا 189).
طبری مینویسد (کوتاه شده از سوی م):
«گوید: اشرس هنگام ولایتداری خراسان گفت: یکی را بجویید که متقی باشد و فاضل که او را سوی مردم ماوراءالنهر فرستم که آنها را به اسلام بخواند. ابوالصیداء صالح بن طریف وابسته بنی ضبه را بدو نشان داد، اما ابوالصیداء گفت: من در زبان فارسی مهارت ندارم. پس ربیع عمران تمیمی را بدو پیوستند.
ابوالصیداء گفت: میروم، به شرط آنکه هر که اسلام بیارد، جزیه از او گرفته نشود (…)
اشرس گفت: چنین باشد (…)
گویند: پس ابوالصیداء مردم سمرقند و اطراف آن را به اسلام خواند به شرط آنکه جزیه از آنها برداشته شود، و کسان با شتاب به مسلمانی روی آوردند. غوزک (غورک، شاه سمرقند،-م.) به اشرس نوشت که خراج کاستی گرفته. اشرس به ابی العمر طه نوشت که خراج مایه قوت مسلمانان است، شنیدهام که مردم سُغد و امثال آنها از روی دلبستگی اسلام نیاوردهاند، بلکه برای فرار از جزیه به مسلمانی رو آوردهاند. بنگر که هر که ختنه کرده و فرایض را بپا داشته و اسلامش نکو شده و سورهای از قرآن را آموخته، خراج از او بردار[15].»
احتمالا اکثر غیرمسلمینی که برای پرهیز از پرداخت مالیات اضافی سغد را ترک کرده، به روستاهای دورتر گریخته بودند، یا کشته شدند و یا بعد از مشاهده استقرار خلافت به شهر و خانه خود برگشته، خود را به روند اوضاع تسلیم نموده اند.
——————-
زیرنویس ها:
[1] نرشخی 62
[2] فرای 2015، 95
[3] طبری 3961
[4] بارتولد به نقل از نرشخی و بلاذری، 185
[5] بیرونی 75
[6] بارتولد 1
[7] طبری 69
[8] طبری 71
[9] طبری 72
[10] همانجا
[11] همانجا 73
[12] بارتولد 182
[13] استار 113
[14] طبری 72
[15] طبری، 225-226
اسلام و ترکهای دشت ها
صد سال پس از نخستین حملههای اعراب به ماوراءالنهر، در سالهای 750، اکثریت ایرانی تبار مردم ماوراءالنهر کم و بیش مسلمان شده بودند. ترکهای بومی ماوراءالنهر اقلیت کوچکی از مردم این سرزمین را تشکیل میدادند. در باره این گروه و نتیجتا پذیرش اسلام از سوی این گروه از مردم ترکزبان ماوراءالنهر اطلاعات دقیق و روشنی در دست نیست.
هنگام شرح حوادث در سمرقند و بخارا ، خوارزم و یا تاشکند و بلخ، مورخین و سیاحان مسلمان در نخستین آثاری که دو سه قرن بعد نوشته شده، به «ترکها» (جمع: اتراک) اشاره میکنند. در اینجا اصولا منظور ترکهایی هستند که نه در خود ماوراءالنهر، بلکه در دشتها و به صورت چادرنشینی زندگی میکردند و به خاطر شمن باور بودنشان «کافر» شمرده میشدند.
گروه دومی که ذکر میشوند، ترکهایی بودند که پس از فروپاشی دولت ساسانیان (650) به طور فزاینده و با انگیزههای گوناگونی وارد ماوراءالنهر و خراسان شده، یا در نزاع میان ایرانیان بومی و اعراب مسلمان (اغلب به سود ایرانیان بومی و احتمالا در مقابل مزد) شرکت میکردند و یا (بخصوص پس از فروپاشی دولت ترک) به صورت دستههای مزدور و راهزن عمل مینمودند. گروه دیگری هم در نتیجه تجارت، وصلت و دیگر روابط همسایگی، بومی ماوراءالنهر شده بودند. در باره باورهای دینی این دسته از «ترکها» چیز دقیقی در این کتابهای تاریخی گفته نمیشود. اما استنتاج کلی از شرح حوادث آن است که این ترکها به هر حال در آن مرحله هنوز مسلمان نشده بودند.
و اما آن دسته بزرگ ترک های دشت های آسیای میانه از آن تاریخ تا حدودا دویست سال بعد لازم داشتند تا به اندازه قابل توجهی مسلمان شوند. مسلمان شدن آنان اغلب همراه و همزمان با یکجانشین شدن، شهری شدن، کوچ به دنیای اسلام و حتی حاکمیت در آن بود. از سوی دیگر مسلمان شدن ترک های دشت نشین ویژگی های خود را داشت که با شرایط اقلیت ترکزبان و بومی ماوراءالنهر فرق میکرد.
مثلا ماجرای ناحیه «کمرجه» در سغد را بیاد آوریم که در فصل «نخستین کوششهای سیاسی» شرح دادیم. به روایت طبری، در سال 735-36 هنگامیکه اعراب در کمرجه در محاصره گروهی از ترکهای مسلح وابسته به دولت «تورگش» تحت رهبری خاقانشان «سولو» بودند، خسرو پسر یزدگرد پادشاه مقتول ساسانی همراه با سی نفر برای مذاکره با آن گروه اعراب آمده، کوشش می کند آنها را به همکاری با ایرانیان و ترکها تشویق کند و میگوید: «ای گروه عربان، چرا خودتان را به کشتن میدهید؟ من بودم که خاقان (ترک) را آوردم که مملکتم را به من باز دهد و برای شما امان میگیرم» اما عربان بدو ناسزا گفتند و او برفت»[1]. در این نمونه بعید به نظر میرسد که سولو و یا گروه ترکان مسلح او که با ایرانیان و برضد اعراب همکاری میکرد، به اسلام گرویده باشد و بخواهد با یزدگرد سوم زرتشتی و بر ضد اعراب مسلمان همکاری کند.
از نوشتههای طبری و ابن اثیر معلوم میشود که سغدیان از محاصره سمرقند از طرف قتیبه به ستوه آمده پادشاه چاچ، اخشید فرغانه و خاقان ترک (در ابن اثیر: چین، -م) را دعوت به کمک کرده، به آنها هشدار دادهاند که «اگر عربان بر ما ظفر یابند، با شما نیز چنان کنند که به ما کنند» و آنها نیز سپاهی از «شاهزادگان و زورمندان و مرزبان زادگان و اسواران و پهلوانان»[2] را به کمک سغدیان فرستادهاند. این نمونه هم نشان میدهد که ترکها به دعوت پادشاه سمرقند از دشتها به سغد آمدهاند. طوری که میدانیم، این یاری همسایگان اثری نداشته و قتیبه همه آنها را پس رانده است. اما از سوی دیگر میتوان مثلا استنتاج نمود که اگر در میان مردمی که در بخارا، خوارزم و یا سمرقند به قتیبه یا دیگر حاکمان عرب (و سپس ایرانیان نومسلمان) تسلیم شدهاند، عدهای از ترکان بومی این ولایات هم بودهاند، احتمالا آنها هم همراه با تسلیم به مسلمانان، خود نیز اسلام را پذیرفتهاند.
اصولا در اکثر نمونههای جنگ مسلمانان علیه «کفار» (چه زرتشتی و بودایی و چه «اهل ذمه» یعنی مسیحی و یهودی که در ماوراءالنهر تعدادشان به مراتب کمتر از مثلا عراق بود)، وقتی حاکم، فرمانده و یا پادشاه یک ولایت و یا ایالت به لشکر اسلام تسلیم میشد و پرداخت خراج و باج و مالیات را می پذیرفت، همه مردم آن ولایت و ایالت «مسلمان شده» شمرده میشدند. برعکس اگر غیر مسلمین در مقابل مسلمانان مقاومت میکردند و مسلمانان پیروز میگشتند، غیر مسلمین طبق قوانین شرعی اسلام ناچار به پرداخت خراج، باج و «جزیه»ای میشدند که اندازه اش بسته به تصمیم حاکم و فرمانده مسلمان بود. کل این مخارج اغلب برای حکومت آن محل و تک تک مردم طاقت فرسا بود و این وضع در اکثر موارد انگیزه قبول اسلام میگشت. از سوی دیگر، طوری که در نمونه سمرقند دیدیم، تاخیر طولانی و یا رد پرداخت «جزیه» دلیل اعلان جنگ از سوی مسلمانان بر ضد مسلمین میشد که در آن جان و مال غیر مسلمین «مباح» میشد، آنچه که در نمونه کشتار، تخریب و غارت شهر پیکند در نزدیکی بخارا دیدیم.
همچنین دیدیم که طایفه های دشت نشین اغوز، قارلوق و خزر در دشت های اوراسیا منبع مهمی برای اسیر گرفتن و فروش آنها به عنوان برده («غلام» و یا «مملوک» جهت استفاده همچون نیروی جنگنده، سرباز و خدمتکار و یا «کنیز» برای خدمات خانگی) بودند.
اسیر گرفتن کوچ نشینان «کافر» با بهانه «جهاد»، هم ممکن و حتی مقبول و هم پرفایده بود. ممکن بود، چرا که بخصوص پس از فروپاشی دولت ترکها کسی به طور جدی مانع حمله و لشکر کشی به دشتهای آنسوی دولت اسلامی خلافت نمیشد. مقبول بود، چونکه از نگاه دستگاه اسلامی لشکرکشی به دشتها «جهاد» برای گسترش اسلام و نشانه جانفشانی در راه دین به شمار می رفت. این کار در عین حال بخاطر غارت و غنیمت و خراج تجارت خوبی هم بود.
در ابتدا یعنی تا زمانیکه ماوراءالنهر هنوز کاملا مسلمان نشده بود، خود اعراب اکثرا به صورت گروهی و طایفه ای از عراق عرب به «غزا» در ماوراءالنهر میرفتند و در حملههای دیگر مسلمانان به شهرهایی مانند سمرقند و بخارا شرکت مینمودند. این همان 60-70 و یا صد سالی است که مورخین نوشتهاند مقصد اصلی اعراب نه گسترش اسلام، بلکه اساسا غارت و به خراج بستن مردم این سرزمین بود. این دوره تقریبا تا اواخر امویان یعنی سال 750 ادامه یافته است. اما بعد از تکمیل نسبی پذیرش اسلام در ماوراءالنهر که دیگر اساسا می بایستی برای «غزا» های جهادی به دشت ها رفت و ترکهای چادر نشین را مورد حمله قرار داد، خود اعراب دیگر چندان در این «غزا» ها شرکت نمیکردند. این کار را اساسا ایرانیان و حتی ترکهای نومسلمان انجام میدادند. البته حمله به دشتها اگرچه همچنان انجام وظیفه شرعی «جهاد» به شمار میرفت، اما به اندازه جنگ با مردم شهرهای ماوراءالنهر پردرآمد و به نسبت آسان نبود. اما این کار چیزی هم نبود که از آن چشم پوشی شود. همچنانکه پیش ترهم گفتیم در دوره سامانیان حملههای منظم به دشتها هم مایه اعتبار و افتخار امیران و فرماندهان سامانی میشد و هم درآمد مهمی برای دولت آنان بود. در همین مرحله است که به گفته گولدن «جهاد در آسیای مرکزی، آسیای جنوبی و آفریقا بیشتر از آنکه کار اجنبیان مسلمان (یعنی اعراب، -م.) باشد، از سوی مردم بومی محل انجام می شد که مسلمان شده بودند»[3]. استخری می نویسد ترک ها «از تبارهای گوناگونند. آنها علیه مسلمانان می جنگند. آن ترکان که اسلام آورده اند، با آنها (ترکان کافر، -م.) می جنگند و آنان را به اسارت می گیرند»[4].
استخری (فوت به سال 346 هجری) «مسالک و ممالک» خود را در قرن دهم میلادی یعنی نیمه دوم دوره سامانیان نوشته است. او در این اثر از یکسو فعالیتهای «جهادی» «دهقانان ماوراءالنهر» و «سپهسالاران و پادشاهان خراسان چون سامانیان کی (که، -م) از فرزندان بهرام چوبین اند»[5] را ستوده و از سوی دیگر با همان لحن ستایش آمیز در باره جنگجویان ترک که دیگر یکجا نشین شده، بخش عمده سپاهیان سامانی و همچنین بخش قابل توجهی از لشکریان خلیفه عباسی را تشکیل میدادند، سخن گفته است. این لحن در آثار اکثر مورخین مسلمان این دوره نیز دیده میشود. استخری می نویسد: «به همه روزگار لشکر ترک بر دیگر گروه مقدم بوده اند و خلفا همیشه لشکر ترک اختیار کردهاند، سبب آن کی (که، -م) در سرشت ایشان نهاده است از نیک خدمتی و فرمانبرداری و مردانگی و وفاداری»[6].
در عین حال ترکان شمنباور دشتها هنوز از نگاه مورخین این دوره مشکل اصلی مسلمانان شمرده میشدند. استخری مینویسد: «از خوارزم تا ناحیت اسبیجاب تا سرحد فرغانه تا حدود ماوراءالنهر همه ترکستان است و خوارزم ثغر (مرز، -م) اسلام است در پیش ترکستان. و همه ماوراءالنهر ثغر است»[7].
با این ترتیب شهرهایی مانند اسبیجاب، سوتکند (ستکند، در سواحل رود سیحون)، چاچ (تاشکند)، فاراب (باراب، پاراب) و ولایت خوارزم که در این «ثغر» یعنی در نزدیکی دشت های شمال قرار داشتند، از سویی به بازار بردگان ترک و از سوی دیگر به مراکز جذب و تجمع ترکانی تبدیل شدند که به هر دلیلی مسلمان شده بودند. به گفته ابن حوقل سوتکند تبدیل به مرکز اغوزها و قارلوق هایی گشته بود که مسلمان شده بودند[8]. او همچنین علاوه میکند که «طراز (تالاس کنونی، -م) محل بازرگانی ترکان مسلمان است. آنان قلعه هایی دارند و هیچ کس از مسلمانان از آنجا نگذشته است» زیرا چون کسی از آنجا بگذرد، باید در سراپردهها و خیمههای قارلوقها درآید[9]. به گفته ابن حوقل «میانه فاراب و کنجده و شاش (چاچ، تاشکند) سراسر چراگاههای فراخ است و هزار خانواده از ترکان مسلمان در آن سکونت دارند و در خرگاهها (خیمهها، -م) زندگی میکنند و ساختمان ندارند»[10].
همچنین در این دوره است که برای نخستین بار لفظ «ترکمان» و «ترکمن» به کار برده میشود. بارتولد با صراحت تاکید میکند که نام «ترکمن» برای نخستین بار در سده دهم میلادی به کار برده شده و ریشه آن هنوز هم ناروشن است. به نظر بارتولد «ریشه شناسی ایرانی لفظ «ترکمن/ترکمان» و تفسیر لغوی و فارسی آن مبنی بر اینکه شاید اصل این نام «ترک-مانند» بوده که در دیوان لغات کاشغری هم آمده، طبیعتا قابل اعتماد نیست، اگر چه ظاهر معمولی ترکمنها از ظاهر معمولی ترکها فرق میکرد و به تیپ ایرانیان نزدیک تر بود. ولی قارلوقها بیشتر از اغوزها تحت تاثیر عنصر ایرانی قرار داشتند و حتی پیش از پذیرش اسلام نیز از دیگر اقوام ترک به فرهنگ اسلامی نزدیکتر بودند»[11].
با اینهمه اغلب مورخین و دانشمندان به تفسیر لفظ «ترکمن» به معنی «ترکی که مسلمان شده» بیشتر باور دارند. به گفته مقدسی «پادشاه ترکمان» که در شهر «اردو» (؟ -م) بود، به رسم عادت هدایایی به حاکم اسبیجاب میفرستاد. در اینجا روشن است که منظور از «ترکمان» ترکهای مسلمان است. بیرونی نیز نوشته است که «اغوزها هر اغوزی را که اسلام آورد، ترکمن می نامند». کاشغری در «دیوان لغات الترک» ترکمان (ترکمن) ها را گاه «قارلوق و نَه اغوز» مینامد و گاه در تعریف «ترکمان» مینویسد «آنها اغوز هستند». طاهر مروزی نیز با اشاره به اغوزها می نویسد «هنگامیکه آنها (اغوزها، -م) وارد تماس با ممالک اسلامی شدند، برخی از آنان اسلام را پذیرفتند و «ترکمان» نام گرفتند»[12]. شاید هم از این نگاه لفظ ترکمن و یا ترکمان در آغاز معنایی ««فنی» داشت، یعنی به هر ترکی که اسلام را میپذیرفت، ترکمان و یا ترکمن گفته میشد. بعدها بود که به تدریج لفظ ترکمن و یا ترکمان تنها به ترک های اغوز تعلق گرفت[13].
————–
زیرنویس ها:
[1] طبری، 4101-03
[2] ابن اثیر 2801
[3] گولدن 212
[4] گولدن به نقل از استخری 211)
[5] استخری 229-230
[6] همانجا
[7] همانجا
[8] ابن حوقل 236
[9] همانجا
[10] همانجا
[11] بارتولد 1935، 77
[12] نقل قولها از گولدن 1992، 212
[13] همانجا
اسلام ایرانیان، اسلام ترکان
روش اسلام آوردن ترکان صحرانشین از آنچه که میان ایرانیان و ترکان یکجا نشین ماوراءالنهر دیدیم، فرق میکند. برخلاف ماوراءالنهر، قبول اسلام از سوی ترکان چادرنشین بیش از همه نه از راه حمله، غارت، مالیات و جزیه، بلکه به صورت گروهی و یا با تبلیغ و تشویق تاجران، صوفیان و دیگر مسلمانان (مخصوصا از ماوراءالنهر و ایران) بوده، اگر چه شمشیر نیز به این روند کمک کمی نکرده است. در این رهگذر، انگیزه تجارت، تامین شرایط و حقوق برابر برای همه مسلمانان و فعالیت مدرسههای دینی نقش مهمی داشتند. بیشک جنگها و لشکرکشی ها به ترکان شمنباور دشت ها مانند یک جنگ اعراب در اواخر امویان و دو جنگ ایرانیان سامانی در قرن نُهم میلادی نیز بی تاثیر نبودند. اما هم دشتهای وسیع با جمعیتی پراکنده و چادرنشین کامیابی اینگونه حملهها را محدود کرده و هم تعداد و شدت اینگونه رویاروییهای خونین و مسلحانه در مقایسه با ماوراءالنهر به مراتب کمتر بوده است.
اسلامی که در ابتدا چه در ماوراءالنهر و چه در دشتهای آسیا قبایل کوچنشین ترک را جلب نمود و از راه های گوناگون مورد قبول آنان قرار گرفت، به اصطلاح «اسلامی ایرانی» و به ویژه اسلام ایرانی ماوراءالنهر بود که خود را با شرایط مخصوص ترک ها همخوان کرده بود. اگر به طور شرطی طبقه بندی این «اسلام ایرانی» به دو شاخه «رسمی» (کتابی، فقهی، شریعتی) و اسلام «مردمی» (تصوفی، آمیخته با باورهای پیشا اسلامی) بجا باشد، به راحتی می توان گفت که اسلام رسمی ایرانی ماوراءالنهر که تبدیل به اسلام رسمی ترکان نیز شد، اسلام سنی پیرو مکتب حنفی بود که در ابتدا گروهی از مکتب شافعی هم در آن وجود داشتند تا که دیرتر آن ها هم تحت تاثیر پیروان تسنن حنفی قرار گرفتند.
از سوی دیگر «اسلام مردمی» ماوراءالنهر و ترکان این دیار و دشت های شمال، اسلامی تصوفی و متاثر از عادات و آیین های طبیعی و شمنی ترکان و حتی دیگر آیین های رایج میان مردم عادی این سرزمین (و نه فقیهان و علما) بود.در همین جا بد نیست ذکر کنیم که ترک ها که از آن دوره (یعنی حدودا قرن دهم) تا دستکم پانصد و یا ششصد سال بعد مرتبا در حال کوچ و حکمرانی بر مردم ایران و خاورمیانه و دیرتر ترکیه کنونی بودند، اساسا هم «اسلام رسمی» و هم «اسلام مردمی» خود را که در آسیای میانه قبول کرده بودند، با خود به این سرزمین ها منتقل نموده اند، تا جایی که امروز هم می بینیم که یکم: مذهب غالب رسمی در ترکیه کنونی مکتب حنفی است و دوم: در زمینه «اسلام مردمی» با وجود گذشت تقریبا هزار سال از کوچ های ترک ها به آناتولی، هنوز هم شاهد رگه های شمن باوری، تصوف، «غلات»، و «دیگراندیشی» مذهبی (در تفاوت با مذهب رسمی سنی حنفی) از جمله به صورت نوع خاصی از «طریقت علوی» در ترکیه کنونی هستیم.
ایرانیان ماوراءالنهر و خراسان تا دوره زوال امویان و برآمدن عباسیان، یعنی تا سال 750 دیگر مسلمان شده بودند. حتی بیشتر: نویسنده هر شش کتاب احادیث پیامبر که از سوی اهل تسنن مورد قبول هستند، ایرانی بودند: محمد بن اسماعیل بخارى، مسلم بن حجاج قُشَیرى نیشابورى، محمد بن یزید بن ماجه قزوینى، ابوداوود سجستانى، محمد بن عیسى ترمذى و احمد بن شعیب نسائى. ایرانیان خراسان و ماوراءالنهر با فقیهان و محدثان برجستهای مانند ابوحنیفه، امام بخاری، ماتریدی سمرقندی و امام غزالی و همچنین علمای دیگر و مدارس متعدد اسلامی خود که نفوذ بزرگ و سرتاسری در جهان اسلام یافته بودند، خود را از لحاظ دینی هیچ هم از اعراب کمتر و عقب تر نمی شمردند.
همچنین، کسانی که یکی دو قرن پس از اسلام آوردن ایرانیان خراسان و ماوراءالنهر با اکثریت بزرگ ترک ها در تماس مستقیم بودند، با آنها می جنگیدند، تجارت و یا همسایگی و خویشاوندی می کردند و یا آنها را به اسلام جلب می نمودند، نه عرب ها بلکه ایرانیان بودند.این روند حدودا 200 سال یعنی از سال 800 تا دستکم سال 1000 طول کشیده است.در این دوره ترکها، چه یکجا نشین شدگان ماوراءالنهر و چه چادرنشینان دشت های اوراسیا بیشتر از اعراب، تحت تاثیر تجار و صوفیان نو مسلمان ایرانی قرار گرفته، از آن طریق اسلام را آموخته اند.
یکی از نشانه های روشن این تاثیر، واژگان دینی اسلامی است که ترک ها از فارسی و نه عربی گرفته و هنوز هم در گونه های مختلف ترکی مانند ازبکی، قرقیزی، ترکی آذری و ترکیه بکار می برند. از آن جمله اند لغاتی مانند «پیغمبر» (بجای «الرسول» و یا «النبی» عربی)، «نماز» (بجای «الصلوه» عربی)، «آبدست» بجای «الوضو» ی عربی)، «اوروج» (شکل تغییر یافته «روزه» بجای «الصوم» عربی)، «فرشته» (بجای «الملک» عربی) و غیره. یک سند تاریخی که نشان میدهد ترکان اسلام را از طریق ایرانیان قبول کرده اند، اثر نیمه افسانه ای بنام «تذکره ساتوق بغرا خان» حکمران دولت قراخانیان (994-1040) در آسیای مرکزی است که نخستین دولت ترک مسلمان شمرده می شود. این اثر که احتمالا در قرن یازدهم نوشته شده، شرحی است بر اینکه ساتوق بغرا خان چگونه با تعلیمات سلسله ایرانی سامانیان اسلام را پذیرفته است [1]
موضوع مذهب (در درجه اول تسنن حاکم و تشیع پنهان و آشکار در نخستین سده ها) و از سوی دیگر شکل گیری و گسترش زبان و ادبیات معاصر فارسی در دوره سامانیان را در فصل های جداگانه ای به صورت کمی مفصل تر بحث خواهیم نمود. اما در اینجا بطور خلاصه اشاره کنیم که منظور از «اسلام ایرانی» و یا ترکی که در بالا به آن اشاره شد، به هیچ صورت چیزی جدا و متمایز از اسلام سنتی که امروز می بینیم، نبود و نیست. کاربرد تعابیر دینی فارسی مانند «نماز» و «روزه» به جای عربی که به آن اشاره کردیم، ظاهر قضیه است و گرنه در اصول و حتی بسیاری موارد فروع دین و سنت از جمله خود نماز و روزه و یا اعتقادات و قواعد اصولی، فرقی میان آن «اسلام ایرانی» ماوراءالنهر و خراسان و یا آنچه که «اسلام ترکی» خوانده می شود و به اصطلاح «اسلام اعراب» نبود و نیست.
این مدعا البته اساسا در مورد اسلام تدوین شده، کتابی، فقهی و باصطلاح شهری و یا رسمی صحت دارد، وگرنه «اسلام مردمی» و روستایی، اسلام چادر نشینان که بر مدرسه و کتاب و علوم و مستندات دینی متکی نباشد، می تواند وابسته به هر قوم و سرزمین و در هر دوره و تاریخ فرق کند و تغییر یابد.و اما به اسلام آوردن ترک ها برگردیم. بدون شک تَرک زندگی پراکنده چادرنشینی و کوچ مدام و روی آوردن به تجارت، کشاورزی و شاید هم مهم تر از همه جنگاوری و جلب هم تباران هنوز «کافر» و مشرک خود به اسلام، انگیزه مهمی برای اسلام آوردن ترک ها بوده است. این کار، هم از نگاه افزودن قدرت و ثروت و هم بخاطر قبول، احترام و مقامی که با این نوع فعالیت های «جهادی» میان مسلمانان بدست می آوردند، هم پرفایده و هم مقبول بود.
در بحث گذشته دیدیم که چگونه شهرهای مرزی میان ماوراءالنهر-خوارزم و آنسوی رود سیحون تبدیل به بازارهای بردگان و مراکز تعلیم و تربیت ترکان نومسلمان برای «سفرهای جهادی» به دشت ها شده بود. لشکرکشی های سامانیان در سال های 840 و 893 به دشت های آسیای مرکزی اساسا برعلیه همین قبیله های ترک بود که پس از فروپاشی دولت ترک آسیای میانه در سال 741 پراکنده شده بودند. نکته جالب توجه دیگر هم این است که در این جنگ ها که در تاریخ ها همچون فتوحات بزرگ برای گسترش اسلام قید شده اند، اکثر لشکریان و فرماندهان سامانیان، خود عبارت از ترکان نو مسلمانی بودند که در خدمت لشکر سامانیان می جنگیدند و ترکان «مشرک» را اسیر می گرفتند.
نمونه آلپ تکین، «حاجب سالار» و یا سپهسالار ترک سامانیان در خراسان بسیار جالب است. آلپ تکین ابتدا فردی عادی از اهالی کوچ نشین دشت ها بود که به اسارت در آمده، در بازار بردگان بخارا به سامانیان فروخته شد و بخاطر مهارت و بی باکی در جنگ بزودی فرمانده نگهبانان دربار سامانی و سپهسالار خراسان این دودمان گردید. مدتی بعد عمال سامانیان در بازار بردگان چاچ (تاشکند) غلام دیگری بنام سبک تکین را که اصلش ظاهرا ترک قارلوق از تالاس قرقیزستان بود، خریداری کردند که دیرتر او نیز بخاطر مهارت جنگی به مقام فرماندهی رسید و دختر آلپ تکین را به زنی گرفت. در دوره زوال سامانیان ابتدا آلپ تکین و سپس دامادش سبکتکین قدرت دولتی را در شهر غزنه (افغانستان) بدست خود گرفته، دولت غزنویان را بنا نهادند. سلطان محمود غزنوی که خراسان و بخش های بزرگی از شرق و مرکز ایران را از حاکمیت سامانیان و آل بویه در آورد، فرزند سبک تکین و نوه آلپ تکین بود [2].
این حوادث نیز در سده های نهم و دهم اتفاق افتاد.
در قرن نهم یعنی در اوج دولت سامانیان انبوه بزرگی از ترکان از طریق ماوراءالنهر وارد دنیای اسلام شده به خدمت دربار خلفای عباسی و یا امیران ایرانی آنان و از جمله طاهریان و سامانیان درآمدند. این باعث تحول بزرگی در دربار عباسی گردید. خلیفه های عباسی از اتکاء به نگهبانان خراسانی و یا باقیمانده جنگاوران عرب دست کشیده، اساسا متکی به دسته های غلامان نظامی شدند که (…) اکثریت بزرگشان ترکان آسیای مرکزی بودند» [3].
اما بیشک همه ترکان آسیای مرکزی به اسارت نیافتاده و یا تنها در نتیجه غلامی، اسلام نیاورده بودند. می دانیم که سلجوقیان قبیله اغوز حتی قبل از آنکه حکومت دنیای اسلام را از غزنویان و قراخانیان بگیرند، خود ابتدا در آسیای میانه و سپس در خراسان و بخصوص قفقاز و آناتولی تاخت و تاز کرده، از این طریق به یک نیروی مهم نظامی تبدیل شده بودند. همچنین، قومیت حکمرانان ترک قراخانی که در آسیای میانه و دیر تر سمرقند و بخارا حکومت را بدست گرفتند، چندان روشن نیست، اما گمان قوی بر آن است که آنان از خانها و اقشار بالای قبیله قارلوق ها بودند که در شرایط رواج اسلام، خود داوطلبانه مسلمان شدند [4] از سوی دیگر نمونه ترک های اویغور در کاشغر و ولایات بالاساغون و خُتن را داریم که در واحه های صحراهای آسیای میانه از تجارت راه ابریشم ثروت اندوختند، با سغدیان آمیختند و آنان را ترک زبان کردند.
ابن فقیه همدانی، مورخ-سیاح ایرانی قرن دهم در «کتاب البلدان» خود «تُغز غُزها» (تُغوز اُغوز، نُه اغوزها) را که به اویغورهای معاصر نسبت داده می شوند، بخاطر نقش رهبری کننده آنان در متحد کردن طایفه های ترک در شمال غرب چین و بخصوص نقش آنان در فرهنگ دوستی، «اعرابِ ترک ها» نامیده است [5].احتمالا تاسیس و فعالیت مدارس اسلامی نیز که در جوامع آسیای میانه چیزی جدید بوده و به زندگی فرهنگی آنان تکانی جدی داده است، همراه با نمودارهای تمدن شهری، جاذبه اسلام در میان ترکان را تقویت کرده است. اما از نگاه بارتولد، برای ترکان، «برتری اسلام نسبت به دیگر ادیان در میان اقوام متمدن ساکن این منطقه، هم فرهنگ معنوی و هم تمدن مادی را در بر می گرفت. چادر نشینان پیوسته نیازمند محصولات کشور های متمدن و به ویژه پارچه و لباس بودند» [6]. کوچ نشینان ترک هنگامیکه با تولیدات مسلمانان یکجا نشین و عموما با طرز زندگی آنان روبرو می شدند، در موقعیت ضعیف تری قرار می گرفتند، چرا که در آن صورت نه تنها با دین اسلام بلکه با فرهنگ اسلامی نیز آشنا می شدند. اما «شامل شدن به فرهنگ اسلامی برای چادرنشینان فقط به شرط مسلمان شدن آنان امکان پذیر بود» [7].

شریعت و تصوف
هنگامیکه از تاثیر «اسلام ایرانی» بر ترکان سخن می گوئیم، طبیعتا منظورمان تشیع به عنوان مذهب اکثر مردم ایران کنونی نیست. در آغاز گسترش اسلام، مذهب ها، طریقت ها و مکتب های خُرد و کلان اسلامی بسیاری در خراسان، ماوراءالنهر و سرتاسر جهان اسلام موجود بود که برخی از آنها مانند «خوارج» از سوی علمای معروف «فرقه های ضاله» شمرده می شدند و برخی دیگر مانند اسماعیلیه و علویه اگرچه رسما منع نشده بودند، اما فعالیت پنهانی داشتند. با اینهمه اختلافات مذهبی مانند آنچه که مدتی بعد میان شیعه و سنی شاهدش شدیم، هنوز به آن درجه حاد نشده بود و مذاهب و طریقت های مختلف به تدریج شکل کنونی خود را می گرفتند. این اختلافات با رویارویی های اموی-عباسی، سرکوب خوارج، مخالفت با جریان های معتزله پس از خلیفه مامون و در خراسان و ماوراءالنهر با دست بالا گرفتن فقهای سنتی بر درباریان سامانی که حامی دانشمندان خردگرا همچون ابن سینا و بیرونی بودند، رفته رفته شدید تر می شد. خود خلفای عباسی نیز که رسما «امیرالمومنین» شمرده می شدند، با دوری تدریجی و روزافزون از جریان هایی مانند معتزله و شیعه، هرچه بیشتر با علمایی مانند ابوحنیفه و امام بخاری هم آوا می گشتند که دیرتر همچون «اهل سنت و جماعت» شهرت یافتند.
قدرت گیری آل بویه ایرانی و شیعه در ولایات مرکزی و غربی ایران و عراق نیز که در ری، شیراز و بغداد حاکمیت را عملا بدست خود گرفته، حتی دستگاه خلافت عباسیان را به مقامی صوری تبدیل کرده بودند، باعث نارضایتی و مخالفت هم خلفای عباسی و هم سامانیان و فقیهان «اهل سنت» شده بود. به گفته فرای، در این دوره اکثر مردم مسلمان خراسان و ماوراءالنهر «اهل سنت» و بخصوص حنفی و برخی شافعی بودند، خود امیران سامانی حنفی بودند و بخارا (احتمالا تحت تاثیر ابو حنیفه و امام بخاری) یکی از مراکز مذهب تسنن به شمار می رفت [8]. کاهن هم بر آن است که در این دوره به جز سواحل دریای خزر و شهر قم، اکثر مردم سرزمین های ایرانی و عراق و حتی سرزمین های تحت حکومت دولت شیعی آل بویه نیز اهل سنت بودند [9].
فقیهان بخصوص در اواخر دولت سامانی آنقدر قدرت پیدا کرده بودند که با امیران سامانی و فرماندهان آنان کوس برابری می زدند. البته میان امیران و کارداران دولت و فقیهان نزدیکی و همکاری وجود داشت، اما امیران بدون رضایت فقیهان و متشرعین نمی توانستند تصمیمی مهم و جدی بگیرند. فقیهان نیز تا اواخر سامانیان از آنها پشتیبانی کردند، اما در اواخر این دودمان طرف دشمنان سامانیان را گرفتند. در عین حال قشری از ملایان و خطیبان روحانی نیز وجود داشت که حقوق بگیر دولت بودند. مردم به این خطیبان دولتی اعتماد نداشتند، بلکه پیرو فقیهان و متشرعین با نفوذ و مستقل بودند. بخصوص در اواخر سامانیان که حسادت و رقابت، هم بین خانواده سامانیان و هم میان فرماندهان آنان فزونی یافته بود، «مردم در مقابل ظلم و جور حکومت، فقیهان را حامیان خود تصور می کردند» [10].
پایان حکومت سامانیان از این نگاه نیز آموزنده است. در سال 999 قراخانیان ترک که از کاشغر و بالاساغون در آسیای میانه آمده بودند، به بخارا، پایتخت دولت سامانیان حمله نمودند. حکومت سامانی به خطیبان و ملایان حقوق بگیر خود دستور داد تا مردم را به مبارزه برضد قراخانیان و دفاع از دولت سامانی دعوت کنند. اما مردم بخارا به این دعوت خطیبان حکومتی بی اعتنایی کرده، از فقیهان غیر دولتی کسب تکلیف نمودند. «آنان نیز بدون توجه به خدمات دولت سامانی به اسلام و نمایندگان آن، نه به نفع دودمان سامانیان، بلکه به سود دشمنان آن (…) عمل کردند» و حکم دادند که «مسلمانان نباید خود را برای نعمت های دنیوی به کشتن بدهند» [11]. مصلحت فقیهان به مردم این بود که «قراخانیان هم درست مانند خود آنان مسلمانان خوبی هستند و دلیلی وجود ندارد که برای دفاع از سامانیان بی اعتبار، برعلیه قراخانیان برخاست [12].
نقش فرماندهان ترک دربار سامانی در این بحبوحه هم جالب است. آنان نیز مانند مردم عادی ماوراءالنهر نه از اربابان سامانی خود که دیگر بازیچه دست خود آنها شده بودند، بلکه از فقیهان سنتی و سنی بخارا پشتیبانی نمودند که عملا سرنوشت سیاسی ماوراءالنهر را تعیین می کردند.
به این ترتیب مردم بخارا با تاثیر فقیهان خود دولت در حال زوال خود را در مقابل حمله قراخانیان همسایه اما هم مذهب خود تنها گذاشتند و حکومت سامانیان به رغم برخی تلاش های بی نتیجه دیگر بزودی متلاشی شد.
آلپ تکین، سپهسالار تُرک خراسان که پیش از فروپاشی کامل دولت سامانی به غزنه رفته بود، در آنجا امارت غزنویان را برپا کرد، فرماندهان اکثرا ترک و گاه ایرانی دربار و لشکر سامانیان تسلیم قراخانیان شدند، به سرزمین های خود بازگشتند و یا به دسته های نظامی همسایه مانند غزنویان و سلجوقیان پیوستند، در حالیکه قراخانیان برای مدت دیگری (تا برتری یافتن کامل سلجوقیان) به حکومت خود در آسیای میانه و ماوراءالنهر ادامه دادند.
از نگاه مذهبی، برای حدودا 200 سال، کسانی که ترک های دشت ها را به اسلام جلب می کردند و یا حامی و کارفرمای ترکان یکجانشین ماوراءالنهر بودند، سامانیان و کلا سغدیان و خراسانیان یعنی ایرانیان حنفی مذهب بودند و طبیعتا ترک ها نیز پس از اسلام آوردن، همان طریقت «اهل سنت و جماعت» را که از ایرانیان دیده بودند، ادامه می دادند.
در آثار دوره عباسیان در باره شکل قبول اسلام از سوی ترک ها و مذهبی که آنان می پذیرفتند، اطلاعات دقیقی نیست. اما براحتی می توان قبول نمود که ورود ترکان به دنیای مسلمانان بدون قبول دین اسلام بعید بود. از سوی دیگر جای شکی نیست که ترک ها نیز به صورتی طبیعی مذهب سنی سغدیان و خراسانیانی را که آنها را به عالم اسلام جلب می نمودند، قبول کرده و ادامه داده اند. اینکه این مذهب «اهل سنت» در عین حال مورد پشتیبانی خلفای بغداد هم بود، بیشک زندگی و کار ترک ها را چه در ماوراءالنهر و خراسان و چه در بغداد راحت تر کرده است.
این مذهب که در نمونه فقیهان بخارا نیز دیدیم و به آموزش های «امام اعظم» ابو حنیفه و امام بخاری متکی است، محسنات دیگری هم برای ترک های نومسلمان داشت. این، طریقتی پنهانی، ناراضی، منتقد و یا پیکار جو نبود. این، مذهب «رسمی» یعنی مورد قبول و حتی حمایت دولت (هم خلافت عباسی و هم سامانیان) بود. در عین حال قبول اسلام و شناخته شدن همچون مسلمان چیز پیچیده و سختی نبود و اکثرا با بیان «کلمه شهادت» و یا ادای نماز مورد قبول جماعت مسلمان قرار می گرفت. همچنین، ترک ها از این طریق می توانستند با ادامه سنت و مهارت جنگاوری خود، پس از پذیرش اسلام یا در خود دنیای اسلام در نقش سرباز و فرمانده و یا همچون «غازیان جهاد» به دشت های شمال و شرق خود و یا، دیر تر، به سرزمین های نو در غرب، قفقاز و روم شرقی (آناتولی) حمله ور شده، هم به دین خدمت کنند و هم از قدرتی نویافته و نعمت های دنیوی آن برخوردار شوند.
اما، همچنانکه پیش تر هم گفتیم، گسترش اسلام تنها به کمک شمشیر نبوده، بلکه بخصوص در دشت های آسیای میانه به کمک تجار و در درجه اول صوفیان مسلمان انجام گرفته است. در شرح حال صوفیان معروف اغلب گفته می شود که چگونه آنان «کفار» را به اسلام دعوت و جلب نموده اند. در آسیای میانه، صوفیان به دشت های قبایل چادرنشین ترک زبان رفته، آنها را به اسلام جلب نموده اند. این فعالیت ها صد ها سال طول کشیده و به نظر بارتولد در این زمینه، «صوفیان به مراتب کامیاب تر از فقیهان و روحانیان مکتبی بوده اند»[13].
صوفیان مبلغ اسلام در آسیای میانه نخست عبارت از ایرانیان بودند. دیرتر صوفیان نومسلمان ترک نیز به این فعالیت ها شروع کرده اند. دین پژوه ترک ترکیه احمد یاشار اُجاق مینویسد «متصوفین ترک که در حلقه های تصوف ایرانی تربیت یافته بودند نیز در این رهگذر تاثیر مهمی گذاشتند. صوفی معروف آسیای میانه احمد یَسَوی (وفات در سال 1167؟) که دانشمند ترک فواد کوپرولو در اوایل قرن بیستم به دنیای علم معرفی کرد، یکی از معروف ترین چهره های این گروه از متصوفین ترک بود» [14]. احمد یسوی در شهر ترکستان (نام سابقش: یسی) که در قزاقستان کنونی قرار دارد، به دنیا آمد و اولین دروس تصوف را از صوفی بزرگ، یوسف همدانی (وفات: 1140) گرفت. همدانی که به میان ایلات کوچنده ترک در دشت های آسیای مرکزی می رفت، تفسیر ایرانی مکتب تصوف اسلام را بدون ایجاد تناقضی با عادات و سنن فرهنگی آنان و با استفاده از قالب های اساطیری که بر فرهنگ این ترکان حاکم بود، به آنان عرضه می نمود. یکی دیگر از مبلغینی که نامش در تاریخ ها ذکر شده، ابوالحسن کلماتی از نیشابور بود که در زمان امیر عبدالملک سامانی به دشت های آسیای میانه (احتمالا در سرزمین قراخانیان) رفته، به تبلیغ اسلام پرداخته است. فرای می گوید «در جلب ترکان مشرک به اسلام، نقش درویشان و مبلغین از لشکرکشی های سامانیان به دشت ها مهم تر بود» [15].
دست اندازی های ترک های «مشرک» از آسیای میانه به ماوراءالنهر و خراسان تا قبول اسلام از سوی اکثریت ترک ها یعنی اواخر قرن دهم (حدودا سال 1000) ادامه داشت. در مقابل این دست اندازی ها «غازی» های زیادی که می خواستند در مقابل ترکان «کافر» از اسلام و مسلمانان دفاع کنند، از چهار گوشه سرزمین های شرقی ایران به ماوراءالنهر و «ثغور اسلام» یعنی مرزهای سامانیان با دشت های شمال و شرق سرازیر می شدند. اما وقتی در اواخر دوره سامانیان اکثر ترکان دشت ها دیگر مسلمان شده بودند، به حضور این «غازیان» و جنگجویان در آسیای میانه نیازی نمانده بود. در این دوره بود که هدف «غازیان» برای «جهاد» و گسترش اسلام و مرزهای آن از شرق به غرب، به قفقاز و آسیای صغیر یعنی ترکیه کنونی متوجه شد که مردمانش تا آن زمان اساسا مسیحی مذهب بودند. ابن مسکویه می نویسد که در سال 353 هجری (964م) تعدادی برابر با پنج هزار جنگجو و غازی از خراسان به سرزمین آل بویه در مرکز و غرب ایران آمدند و دو سال بعد بیست هزار نفر از آنان باز از خراسان آمده، اجازه خواستند که از سرزمین آل بویه گذشته، به سوی روم شرقی (آناتولی) بروند تا با رومیان بجنگند. «بیشک ترکان بسیاری در میان این جنگجویان یغماگر نیز بوده اند که پیشگامان حرکت بزرگ ترک ها به سوی آناتولی در سده های بعدی بودند»[16].
پس از آنکه در اوایل هزاره دوم میلادی دوران سامانیان در خراسان و ماوراءالنهر به سر رسید، معلوم شد که جانشینان ترک آن ها یعنی غزنویان و قراخانیان اساسا زمینه ساز «میان پرده» بسیار مهمتری در سرنوشت منطقه و جهان اسلام بوده اند. این بار نقش اصلی را می بایست ترکان اغوز از قبیله سلجوق بازی کنند که چند صد سال میان جنوب و غرب کوه های آلتای و دریای خزر سرگردان و در حال کوچ بودند.
در سال 1040 سلجوقیان ابتدا نیشابور و مدت کوتاهی بعد ری، شیراز و بغداد را تصرف کردند. آنها دولت ایرانی و شیعه مذهب آل بویه را چه در سرزمین های ایران مرکزی و غربی و چه در ناف خلافت، یعنی بغداد کنار زدند و خلیفه را درست مانند آل بویه تبدیل به بازیچه خود نمودند. در حوزه دین و مذهب، سلجوقیان به تبعیت از حامیان گذشته و سنی مذهب ایرانی، خراسانی و ماوراءالنهری خود، نه تنها اسلام سنی و حنفی را رواج دادند، بلکه سی سال پس از فتح خراسان، با اولین فتوحات خود در سرزمین های مسیحی وارد آناتولی یعنی ترکیه کنونی شدند.
این نیز سرآغاز تبدیل امپراتوری مسیحی مذهب و یونانی زبان «روم شرقی» و یا «بیزانس» به دولت مسلمان، سنی مذهب و ترک زبان عثمانی شد که حدودا 600 سال دوام آورد و آخرین و بزرگ ترین امپراتوری اسلامی بود.
[1] اجاق 279
[2] باسورث 1999، 162-165
[3] همانجا
[4] دانکوف 73-78
[5] ابن فقیه 179 و گولدن 1992، 155
[6] بارتولد 1935، 71-72
[7 همانجا
[8] فرای 2008، 153
[9] کاهن 2008، 309
[10] فرای 1348، 75-76
[11] بارتولد 1928، 267-268
[12] فرای 2008، 159
[13] بارتولد 1935، 71
[14] اجاق، همانجا
[15] فرای 2008، 159
[16] فرای، همانجا
منابع اصلی در این لینک
دستهها:ماوراءالنهر و اسلام, تاریخ, ترک ها و اسلام, ترکیه، جمهوری آذربایجان و آسیای میانه, رنگارنگ
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.