اسکندرمقدونی از کجا پیدا شد؟

ایران هخامنشی (سده های پنجم و چهارم پ.م.) در جنگ با مقدونیه و یونان (ویکی پدیا)

(از کورش تا اسکندر، بخش سوم)

لیدیا، میلِت، ایکونیوم… امروزه این نام های جغرافیایی آناتولی برای ما آشنا نیستند.اما اگر میخواهیم گذشته را بیاموزیم و بدانیم که چه شد که اسکندر مقدونی با لشکر مقدونی و یونانی خود از مقدونیه یعنی آن سوی تنگه بوسفور  و یونان آمده و امپراتوری پهناور هخامنشی را شکست داد، باید به این نام ها نیز عادت کنیم.

اسکندر از کجا پیدا شد؟ مگر یونان یا مقدونیه در انتهای متصرفات ایران در آناتولی و میانرودان نیروی قابل توجهی بودند؟ پانصد سال پیش از میلاد مسیح یعنی در عهد کورش بزرگ، هنوز دولت واحد و مستقلی به نام یونان نداشتیم. دولت نسبتا کوچک مقدونیه هم تازه تازه اهمیت یافته بود.

باید حدود 300 سال به عقب تر از دوره کورش برویم.

حدود 800 تا 750 سال پیش از میلاد یعنی کم و بیش زمانی که در ایران، مادها نخستین دولت ایرانی را بنا نهادند، یونانی زبان هایی که در یونان، بالکان و ترکیه کنونی میزیستند، به طور روز افزونی شهر های خود را ترک کرده و در سرزمین های دور و نزدیک به اصطلاح «کُلونی» های یونانی خود را با زبان، فرهنگ و آداب و رسوم یونانی ایجاد کردند. رشد جمعیت یونانی زبان، مصرف روزافزون چوب درختان برای ساختن کشتی ها و کمبود کشت و کارغلات و مواد غذایی آنها را وادار به کوچ به سرزمین های دور و نزدیک میکرد.

تا آن زمان یونانی ها در چند شهر مهم و نسبتا بزرگ میزیستند. آنها عبارت از زمینداران، تاجران، صنعتکاران، هنرمندان و نویسندگان بودند. این شهرها را «پُلیس» یعنی به یونانی «شهر» می نامیدند. نیروی انضباطی و شهربانی مدرن امروزی که ما «پلیس» می نامیم و همچنین واژه اروپایی «پُلیتیک» به معنای «سیاست» و «سیاسی» نیز از همین نام «پلیس» یعنی دولتشهر های یونان باستان گرفته شده است. در گِرد و اطراف این دولتشهر ها، روستا های یونانی وجود داشتند که گوشت، غلات و میوه مردم شهری را تامین میکردند. این دولتشهر ها مطیع شهرهای دیگر و دولت و غیره نبودند. آنها به صورت خود مختار و مستقل می زیستند و همه امور خود را خود ضمن بحث و مشاوره بین آزاد مردان یونانی شهر (نه زنان و نه غلامان) حل و فصل مینمودند. به همین جهت به این نظام اداری باستانی «دمکراسی ابتدایی یونانی» گفته میشود. مهم ترین دولتشهر آن دوره، آتن بود. بعضی از این دولتشهر ها در داخل یونان امروزی و برخی دیگر مانند ساردیس، اسمیرنا (ازمیر کنونی)، اسپارتا، میلِت و اِفِسوس در ترکیه کنونی قرار داشتند.

با افزایش جمعیت یونانی زبان و مهاجرت روزافزون بخشی از آنها به سرزمین های دور و نزدیک مانند بخش بزرگی از آناتولی، ایتالیا، مصر، شمال دریای سیاه و حتی مصر و لیبی، زبان و فرهنگ یونانی هم در تمام منطقه رواج یافت. اما هنوز دولتی به نام یونان وجود نداشت. با اینهمه، دولتشهر های یونانی وجود داشتند. آنها با یکدیگر روابط نزدیک انسانی، فرهنگی و اقتصادی داشتند، اما گاه با دیگر اقوام یکی شده و برضد یکدیگر جنگ هم میکردند.

لیدیا، مانیسا و ازمیر

وقتی ماد ها آشور و بابل را شکست دادند، در آناتولی تا سرزمین های مرکزی آنجا پیش رفتند. قبل از مادها در آناتولی دولتی باستانی به نام «هیتیت» وجود داشت و سپس دولت های کوچک و بزرگ دیگری در این سرزمین برسر کار آمدند که چندین قرن حکومت کردند. یکی از آنها هم «لیدیا» نام داشت که از سال 1200 پ.م. بر اکثر نیمه غربی آناتولی حکمفرما بود. زبان لیدیایی هم مانند هیتیتی یک زبان هند و اروپایی بود. اما این زبان با گسترش زبان دولتشهرها و «کُلنی» های یونانی زبان که شرح آن رفت، به تدریج پس زده شد و از بین رفت. یونانی و فرهنگ یونانیان جایگزین لیدیایی شد. تاریخ نگار یونانی استرابو (یک قرن پیش از میلاد) مینویسد که در دوره او زبان لیدیایی  دیگر عملا از بین رفته و تنها در بین گروه های کوچکی از مردم کاربرد داشته است.

بعد از ماد ها که ظاهرا تا نصف آناتولی را تصرف کرده بودند، کورش به تصرف مناطق بیشتری از آناتولی پرداخت و تا شهرساردیس (پایتخت لیدیا ، ولایت کنونی مانیسای ترکیه) و سواحل دریای اژه در مدیترانه پیش رفت. شکست لیدیا در برابر کورش بزرگ در سال 546 پ.م. بود. با این شکست، لیدیا تبدیل به یکی دیگر از ساتراپی های ایران هخامنشی شد. مانند هر مورد مشابه دیگر در تاریخ، بحث در مورد «چرا» های پیروزی ها و شکست های بزرگ بسیار و تمام نشدنی است. به هر حال توازن قوا و تحولات منطقه چنان شد که تقریبا 120 سال بعد، نیروهای اسکندر مقدونی جبهه های دفاعی هخامنشیان در آناتولی و خود ایران را یکی پس از دیگری درهم شکسته و تمامی سرزمین های هخامنشی را تصرف نمودند.

شکست لیدیا در مقابل ایران و تبدیل آن به یک استان هخامنشی، همزمان با تکمیل روند پسرفت زبان لیدیایی (و دیگر زبان ها و پادشاهی های کوچک تر آناتولیایی) و رواج زبان و فرهنگ یونانی ابتدا در سواحل مدیترانه و دریای سیاه و سپس در درون آناتولی بود. مراکز این تحول زبانی و فرهنگی که در عین حال اختلاطی قومی و تباری بود، در دولتشهرها و کُلنی های یونانی قرار داشت.

از نظر تاریخ ایران باستان و حمله اسکندر به ایران هخامنشی، اشاره به دو پادشاهی کوچک تر در شمال و شمال شرقی سرزمین های یونانی یعنی مقدونیه و تراکیا (بلغارستان کنونی) لازم است. این دو پادشاهی در گذشته، نسبتا کوچک بودند و در منطقه اهمیت چشمگیری نداشتند. زبان هر دوی آنها، مانند لیدیایی که از بین رفته و در یونانی مستحیل شده بود، مانند خود یونانی و فارسی، هند و اروپایی بود، اما هر کدام شکل و گویش دیگری را تشکیل میداد. زبان تراکیایی که امروزه از بین رفته، با زبان اسلاوهای مهاجر از سوی غرب اختلاط یافته و تبدیل به بلغاری بعدی شد. زبان مقدونی نیز یک زبان اسلاوی جنوب شرقی است. هر دوی این زبان ها و فرهنگ ها پس از تاسیس امپراتوری روم مدتی پیش از میلاد مسیح و سپس شکست و تجزیه آن و سیصد سال بعد تاسیس بیزانس یا روم شرقی با مرکزیت قسطنطنیه یا استانبول بعدی، تا حد زیادی تحت تاثیر زبان و فرهنگ مختلط یونانی-لاتین این دو امپراتوری قرار گرفتند.

با این پس منظر تاریخی میتوانیم به موضوع برآمدن اسکنر مقدونی و حمله او به ایران هخامنشی برگردیم.

به دنبال تصرف پایتخت لیدیا، کورش طبعا بر بسیاری از سواحل جنوب غربی آناتولی نیز حاکم شد. گفتیم، این زمانی بود که تمامی سرزمین های ساحلی آناتولی و بخصوص دریای اژه در اوج روند یونانی زبان و یونانی فرهنگ شدن بودند. این نیز احساس رویارویی و خصومت میان یونانیان و ایرانیان را تحریک میکرد. این جوّ رقابت و خصومت زمانی افزایش بیشتری یافت که داریوش بزرگ در سال 513 پ.م. بخشی از سرزمین های پادشاهی تراکیا را اشغال نمود و اکثر سواحل و جزایر یونانی در شمال در یای اژه را تصرف کرد. در این شرایط تنها منطقه حائل میان امپراتوری ایران و دولتشهرهای یونانی عبارت از دریای اژه و مقدونیه مانده بود. تا آن زمان مردم دولتشهرهای یونانی، مقدونیه را سرزمینی با به اصطلاح «مردمانی بدوی» میان یونانیان شمال و تراکیا میشمردند.

در سال 499 پ.م. یعنی زمان داریوش بزرگ، مردم یونانی شهرهای «ایونی» از جمله منطقه «اسمیرنا» یا ازمیر کنونی برضد حاکمیت ایرانیان قیام نمودند. (نام امروزی کشور و دولت «یونان» در زبان فارسی با همین نام منطقه باستانی «ایونیا» در جنوب غربی ترکیه مرتبط است. ایرانیان در زبان خود نام این منطقه را به تدریج به تمام سرزمین یونان و زبان و فرهنگ آنان تعمیم داده اند.) در مقابلِ شورش یونانیان، داریوش به جای مصالحه با آنان، ابتدا مقدونیه را به امپراتوری ایران الحاق کرد و سپس با ناوگان دریایی خود به استان «آتیکا» که دولتشهر آتن در آن قرار داشت، حمله نمود. جنگ های دریاییِ بعدی با وجود اُفت و خیز بسیار، در نهایت به شکست و پراکندگی نیروی ایرانیان انجامید. ده سال بعد جانشین داریوش، خشایارشای یکم با نیروهای تازه نفس زمینی و دریایی از طریق تراکیا و مقدونیه و همچنین دریای اژه حمله فراگیرتری به مواضع کلیدی یونان نمود. در کتاب های مختلف تاریخ که اغلب از طرف یونانی ها نگاشته شده، تفصیلات مفصلی در باره این جنگ ها وجود دارد که در اینجا لازم به تکرار آن نیست.  بعد از شکست بزرگ ایران در سواحل جزیره «سالامیس» (در نزدیکی آتن) خشایارشا نصف نیروهای خود را به ایران عقب کشید. نصف باقیمانده نیز یک سال بعد از طرف یونانیان سرکوب و پراکنده گردید.

جنگ های ایران و یونان تا حدی به متحد شدن دولتشهرهای گوناگون یونانی در برابر ایران کمک نمود. احتمالا تعداد زیاد جزایر یونانی و دیگر شرایط جغرافیائی سرزمین های آنان مانع همبستگی قدرتمند و پایدار آنان در مقابل نیروهای مهاجم ایرانی میشد. حتی بعضی از آنان به طرفداری از ایرانیان برخاسته بودند. اما با گسترش جنگ و احتمالا نقش مهمی که نخبگان و ناوگان دریایی آتن در این نبردها ایفا نمودند، همیاری و همبستگی نسبی دولتشهر ها میسر شد و سرنوشت جنگ به نفع یونانیان خاتمه یافت. در سال 475 پ.م. ایرانیان از سرزمین های اروپایی رانده شدند، تنگه بوسفور (در استانبول کنونی) دوباره به روی کشتی ها یونانی گشوده شد و چند سال بعد باقیمانده لشکریان ایران نیز ازسرزمین های ساحلی دریای اژه بیرون رانده شدند و یا با مردم محلی درآمیختند.

مقدونیه در قرن پنجم پ.م. نقش چندانی در منطقه برعهده نداشت، جزاینکه ابتدا از سوی لشکریان داریوش اشغال شد و مدتی بعد خشایارشا از آن به عنوان پُلی برای حمله به آتن استفاده نمود. انزوای نسبی و محاط بودن مقدونیه با کوه ها باعث شده بود که این پادشاهی نسبتا کوچک، ثبات سیاسی و آرامشی نسبی به دست بیاورد که به حکمرانی مطلق و یکه تازانه پادشاه مقدونی تکیه میکرد. این وضع درست نقطه مقابل وضع سیاسی و حاکمیت در دولتشهرهای یونانی در جنوب مقدونیه بود. در آنجا دولتشهرهای یونانی با یکدیگر در حال رقابت و حتی کشاکش و گاه جنگ بودند. آنها با گروهی از دولتشهران بر ضد گروهی دیگر متحد میشدند. ضمنا آنها اکثر تصمیم های اداری و نظامی دولتشهر را در شوراهای شهری حل و فصل مینمودند.

قشر حاکم مقدونیه نیز در داخل خود دچار رقابت و ستیز بود. رقیبان سیاسی با دسیسه های حکومتداران از گردونه خارج میشدند و یا سر به نیست میگردیدند. جامعه مقدونی به شهامت، جنگجویی و قهرمانی افراد و نظام مطلق فرمانبرداری و مردسالاری مبتنی بود. به قول کان لیف[1]، جامعه مقدونی «دنیای عنان گسیخته مردسالاری مبالغه آمیزی بود که هر رهبر کاریزماتیکی که جسارت کافی داشت، میتوانست آن را به آتش بکشد». در سال 359 پ.م. چنین فردی به نام فیلیپ دوم در سن 22 سالگی به تخت پادشاهی این کشور نسبتا کوچک و کم اهمیت نشست. در طول 23 سال حکومت فیلیپ، مقدونیه از کشوری در حاشیه تحولات منطقه ای، به قدرتی بزرگ در منطقه تبدیل شد. فیلیپ مانند همه فرماندهان بزرگ نظامی، با سرعتِ تمام، ابتدا در داخل کشور رقیبان خود را حذف کرد و سپس به جنگ و ستیز با همسایگان خود پرداخت. فیلیپ در طول سلطنت خود، سرزمین های متعددی را از شمال یونان، تراکیا و جنوب غربی آناتولی تصرف نمود. در این دوره آتن کوشش نمود دولتهشر های یونانی زبان را بر ضد مقدونیه متحد کند. اما فیلیپ با درهم کوفتن دولتشهر اسپارتا (در ترکیه کنونی) مانع از این اتحاد ضد مقدونی گردید. شاید هم پیروزی مقدونیان بر اسپارتا، شرایط آرزوی بعدی فیلیپ را فراهم آورده است: حمله به ایران هخامنشی… 

اکثر تاریخ نگاران برآنند که هدف اصلی فیلیپ مقدونی پیوسته تصرف امپراتوری ایران بوده است. در این مورد نظریه های زیادی از سوی تاریخ نگاران به پیش کشیده شده است. بدون شک به دست آوردن ثروت و قدرتی که «امپراتوری هفت اقلیم» ایران داشت، نقش مهمی در این آرزوی فیلیپ داشته است. شاید هم او چنین حساب کرده که ویرانی هایی که داریوش و خشایارشا در آناتولی و سرزمین های یونانی به بار آورده و دشمنی یونانیان را برانگیخته، میتوانست زمینه مساعدی برای جذب یونانیان به حمله به ایران باشد. با این ترتیب فیلیپ میتوانست به عنوان رهبر یونانیان جلوه کرده و انتقام آنان را از ایرانیان بگیرد. اما ظاهرا انگیزه مهم دیگری نیز که شخص فیلیپ داشته و احتمالا انگیزه اصلی گسترش نظامی مقدونیان بوده، آن غریضه و خصلت جنگجویانه و میلیتاریستی دولت مقدونی بوده است که بدون آن، بدون دشمنی و نبرد نظامی با رقیبان داخلی وهمسایگان خارجی، ساختار موجود سیاسی آن جامعه محکوم به فروپاشی میبود.  

در سال 336 پ.م. همه چیز برای حمله به ایران هخامنشی آماده و برنامه ریزی شده بود. اما در همان سال ضمنا قرار بوده که برای یکی از دختران فیلیپ مراسم عروسی برگزار شود.

اکثر سرآمدان نظامی و سیاسی یونانی در این مراسم حاضر بودند. درست در همین مراسم فیلیپ قربانی یک ترورشده و از پا در آمد. این، نقطه پایان پر سر و صدایی بود که به صعود پر سر و صدای فیلیپ دوم مقدونی بر نردبان قدرت گذاشته شد.

جانشینی فیلیپ کاری ساده بود. پسر 19 ساله او، اسکندر، بزودی رهبری دولت را بر عهده گرفت. او جوانی جسور، با ابتکار و بیرحم بود. اسکندر ابتدا مخالفان داخلی خود در تراکیا و یونان را از پا در آورد، هزاران نفر را به قتل رسانید و یا اسیر گرفت و هنگامیکه قدرت خود را محکم کرد، رو به سوی تحقق آرمان پدرش، فیلیپ، نهاد: تصرف ایران…


[1] Cunlifee, p. 240

(ادامه دارد: اسکندر، «شاهنشاه ایران»)



دسته‌ها:از کورش تا اسکندر, رنگارنگ