مقصوديه، تبریز

Maghsudiyyeh

با عرض تشكر از جناب آقاى سيروس نخجوانى كه اين عكس را با توضيح زير در فيس بوك گذاشته اند:

روز 24 آبان ماه ازطرف شهرداری منطقۀ 8 تبریز المان آبرسانی بشکه ای درپیاده راه مقصودیۀ تبریزجنب ساختمان شهرداری مرکزی نصب گردید که این المان کار برادران سرابی به سرپرستی رضا سرابی هنرمند بی بدیل استان وافتخار جامعۀ هنری ایران و تبریز می باشد ، بنده به نوبت خود این موفقیت را به برادران سرابی علی الخصوص دوست بزرگوارم استاد رضا سرابی تبریک وتهنیت میگویم ، پیوسته موفق باشید .

يادش بخير، همينجا اول مقصوديه درشكه ها مى ايستادند كه ما فايتون ميناميديم، درست مثل ايستگاه تاكسى امروز، و مردم سوار ميشدند و ميرفتند، خانه ما هم كمى پائين تر از اين محل، در كوچه يخچال (ميرابلار) بود كه ته اش واقعا يك يخچال بود، يعنى محوطه اى مثل يك حياط كه آب ميريختند و در زمستان يخ مى بست و آن را قطعه قطعه ميفروختند (تابستان ها نميدانم چه ميكردند).

اول مقصوديه كه در اين عكس ميبينيد آن وقت ها يعنى حدود ٥٠-٦٠ سال پيش طورى كه عرض شد فايتون ها مى ايستادند. همه آن محوطه هم بوى پهن ميداد و زمين هم از ادرار اسب ها اكثرا زرد بود. «بچه هاى كوچه» هم از پشت سوار ميله فايتون ميشدند و عشق ميكردند كه مجانا فايتون سوارى ميكنند. ديگر بچه ها براى چغلى به درشكه چى ميگفتند «فايتونچى، دالووا بير قونوت!» يعنى «درشكه چى، يك شلاق به عقبت بزن!» و تا درشكه چى شلاقش را كه ما «قونوت» ميگفتيم بلند كند بچه ها از پشت فايتون ميپريدند و پا به فرار ميگذاشتند. ولى ما «بچه هاى با تربيت» را پدر و مادرمان از سوار شدن قاچاقى به ميله پشت فايتون منع كرده بودند اگرچه گهگاهى دور از چشم آقاجان و اهل خانه وقتى ميديديم يك فايتون در حال حركت است يك دقيقه به پشتش ميپريديم و بعد زود پياده ميشديم و از اين قبيل كار هاى قاچاقى و ممنوع كيف و احساس غرور و بزرگى ميكرديم!



دسته‌ها:خودمانی

برچسب‌ها:,