نوشته هندریک ویلم وان لون
ترجمه و تصحیح عباس جوادی
فصل سوم
مبارزه بی پایان برای زنده ماندن به کسانی که توانستند خود را زنده نگهدارند چیزهای زیادی یاد داد.
ابزار و آلات سنگی و چوبی بهمان درجه در رواج بودند که امروز ابزار فولادی رایج شده اند.
بتدریج تبر صیقل یافته جای تبرهای نتراشیده قبلی را گرفت که خیلی بدرد بخور تر از قبلی ها بود و امکان میداد که انسان در آن واحد به چند جانور درنده که از همان ابتدا او را تهدید میکردند، حمله ور شود.
ماموت را دیگر کسی ندید.
گاو مُشک خود را به دایره قطبی عقب کشید.
ببر دیگر کاملا قاره اروپا را ترک کرده بود.
خرس غارنشین دیگر کودکان خردسال را نخورد.
مغز توانای ضعیف ترین و ناتوان ترین مخلوق جهان یعنی انسان، چنان ابزارهای دهشتناکی ساخته بود که صاحبش، یعنی انسان را تبدیل به سروَر همه مخلوقات کرد. اولین پیروزی بزرگ بر طبیعت بدست آمده بود، اما هنوز پیروزی های بیشتری در راه بود.
سرنشینان غارها که دیگر با انواع گوناگون اسلحه ها برای شکار حیوانات و ماهی ها مسلح شده بودند به جستجوی ماوا و کاشانه های جدید برای خود شروع کردند.
سواحل رودخانه ها و دریاچه ها بهترین امکانات یک زندگی معمولی را داشتند.
آن غار های قدیمی تخلیه شدند و نوع بشر رو به سوی سواحل گذاشت.
حال که انسان دیگر میتوانست تبر های سنگین را بکار بندد، شکستن درختان مشکلی جدی جلوه نمیکرد.
برای سالیان بیشمار پرندگان از تکه چوب های درختان و علف ها برای خود لانه خوبی میساختند.
انسان از نمونه آنها آموخت.
انسان هم لانه ای برای خود ساخته آن را «خانه» نامید.
به جز در بعضی نقاط آسیا، انسان برای زندگی بالای درختان را انتخاب نکرد.
او کُنده چند درخت را برید و آنها را به کف نرم دریاچه فرو کرد. سپس چوب پهن و بزرگی را روی آن کنده ها نصب کرد و روی این زمینه خانه جدید چوبی خود را ساخت.
این خانه در مقابل غار سابق امتیازات بسیاری داشت.
جانوران وحشی و دزدان نمیتوانستند به این خانه جدید حمله کرده و آن را غارت کنند. خود دریاچه هم منبع لایزال ماهی تازه بود.
این خانه ها که روی کنده های درختان ساخته شده بود، از غار های سابق بمراتب سالم تر بودند و در عین حال به بچه ها امکان میدادند که رشد و نمو کرده، به انسان های قوی تبدیل شوند. جمعیت جوامع انسانی مدام افزایش می یافت و انسان، سرزمین های وسیعی از آن طبیعت وحشی را که از ابتدای زمان تا آن وقت بی صاحب مانده بود از آنِ خود میکرد.
و پیوسته اختراعات جدیدی انجام میگرفت که زندگی را راحت تر و کم خطر تر میکردند.
بسیاری اوقات هم این اختراعات چندان نتیجه ذکای مغز انسان هم نبود.
او فقط از حیوانات تقلید میکرد.
شما خوب میدانید که جانوران بسیاری هستند که هنگام وفور نعمت در فصل تابستان مواد غذائی زیادی از قبیل حبوبات و یا دانه های غلات را برای زمستان دراز پیش رویشان انبار میکنند. پیش چشم خود مجسم کنید که سنجاب های باغ ها و پارک ها چطور مدام برای آماده کردن خود برای زمستان و بهار گنجه های خوراک خود را پرمیکنند.
انسان ابتدائی که از بعضی جهات از سنجاب ها کم عقل تر بود نمیدانست چطور میشود مواد غذائی را برای آینده ذخیره کرد.
او آن قدر میخورد که سیر میشد اما چیزی را که نمیخورد به حال خود رها میکرد تا بگندد. در نتیجه او اغلب در سرمای زمستان گرسنه میماند و بسیاری از کودکانش بخاطر گرسنگی و احتیاج از پا در میامدند.
تا اینکه از حیوانات آموخت و هر وقت محصول خوب و گندم و دیگر دانه های غذائی فراوان بود شروع به ذخیره برای آینده کرد.
ما نمیدانیم کدام آدم نابغه برای اولین بار از ظروف سفالی استفاده کرد، اما حتما آن شخص، لایق یک یادواره است.
احتمالا این انسان زنی بود که از کاربی پایان آشپزخانه خسته شده بود و میخواست زندگی اش را کمی آسانتر بکند. او متوجه شد که تکه های گِل وقتی زیر اشعه های آفتاب میماند، سفت و سخت میشود.
یعنی اگر یک تکه گِل را میشد به یک خشت تبدیل کرد، یک تکه کمی گرد و منحنی همان گِل را هم میشد بهمان طریق سفت و سخت نمود.
بدين ترتيب آن خشت تبديل به يك ظرف سفالی شد و انسان توانست براى فردايش چيزى ذخيره كند.
پلوی شما در يك بشقاب كشيده ميشود، سوس و خورشت در يك كاسه.
تخم مرغ هايتان را از گنجه آشپزخانه تا روى ميز در يك بشقاب مياوريد.
شيرتان در يك ليوان چينى سرو ميشود. حالا به صندوقخانه سرى بزنيد و اگر درخانه تان صندوقخانه نداريد به يك خواربار فروشى برويد تا ببينيد كه آنجا هر آنچه را كه قرار است فردا و پس فردا و هفته بعد و سال آينده بخوريد در شيشه ها و قوطى ها گذاشته اند در حاليكه اين ظرف ها را طبيعت به ما نداده و انسان ناچار به ايجادش شده تا در عرض سال گرسنه نماند. حتى يك تانكر گاز و يا نفت هم چيزى جز يك پارچ و تنگ و يا ظرف بزرگى نيست كه از آهن ساخته شده است. آهن به سادگى شيشه و چينى نميشكند و مثل گِـل هم آب را نميكشد. بشكه و شيشه و قابلمه و تابه هم از همين جنس است. همه اينها به يك چيز خدمت ميكند و آن هم اين است كه در آينده چيزهائى را كه از آن محروم خواهيم بود در دسترسمان قرار خواهد داد.
و نظر به اينكه انسان ديگر ميتوانست خوردنی هاى خود رابراى روز مبادا نگهدارى كند، او شروع به کشت سبزیجات و غله و ذخیره کردن مازاد مواد غذائی خود برای آینده نمود.
این نشان میدهد که چرا ما می بینیم که در اواخر عصر سنگ، نخستین مزارع گندم و نخستین باغ ها در دور و بر اولین خانه های چوبی روی دریاچه ها و رودخانه ها یافت شده است.
این در ضمن نشان میدهد که چرا انسان از عادت کوچ کردن از یک نقطه به نقطه دیگر دست کشید، در یک مکان ثابت سکنی گزید و یکجا نشین شد، همانجا کودکانش را بزرگ کرد و تا مرگش در همان جا و بین مردم خودش زندگی کرد.
امروزه با اطمینان میتوان گفت که اگر این قدیمی ترین اجداد ما به حال خود رها میشدند خودشان آن حالت وحشی خود را ترک مینمودند.
اما تنهائی آنان ناگهان به پایان رسید.
اولین انسان کشف شد.
مسافری از سرزمین های ناشناسِ جنوب بعد از سپری کردن جسورانه دریا های پر تلاطم و گردنه های پرمخاطره، به جمع انسان های وحشی اروپای مرکزی آمد.
کوله باری به پشتش داشت.
وقتی آن مسافر اجناس خود را در مقابل چشمان حیرت زده بومیان پهن کرد، آنها نمیتوانستند به دیده های خود باور کنند.
آنچه میدیدند چکش های برنزی، تبرها و دیگر آلات آهنین، کلاه خود های مسی و چیزی بود که مسافر نا آشنا «شیشه» مینامید و بطرز زیبائی رنگرزی شده بود.
عصر سنگ در عرض یک شب به پایان رسیده بود.
جای آن را تمدنی گرفته بود که ابزار و آلات چوبی و سنگی را به کناری گذاشت و پایه «عصر فلز» را نهاد که تا دوران کنونی ما ادامه یافته است.
من در باقیمانده کتاب خود از همین تمدن خواهم گفت و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشد، برای چند هزار سال قاره شمالی را رها کرده سفری به مصر و آسیای غربی خواهیم نمود.
اما شما ها حتما خواهید گفت این، انصاف نیست. شما به ما وعده دادید که داستان انسان باستان را خواهید گفت و درست زمانیکه موضوع جالب شده این مبحث را می بندید و به محل دیگری از دنیا می پرید و ماهم ناچاریم همراه با شما این جهش را انجام دهیم.
میدانم. این، هیچ هم کار درستی بنظر نمیرسد.
متاسفانه تاریخ هرگز مثل علم ریاضی نیست.
وقتی یک مسئله را حل میکنید از «الف» به «ب»، از «ب» به «ج»، از «ج» به «د» و غیره میروید.
در حالیکه تاریح از «الف» به «ی» می پرد، بعد به «ف» برمیگردد و آنگاه به «م» رو میاورد، بدون اینکه نظم و ترتیبی را رعایت کند.
این وضع علتی دارد.
تاریخ دقیقا نمیتوان گفت که یک علم است.
تاریخ، داستان نوع بشر را تعریف میکند و اکثر انسان ها، هر قدر هم که ما کوشش به تغییر طبیعتشان به خرج دهیم، قبول نمیکنند که با نظم و دقتی شبیه جدول های ضرب رفتار کنند.
در دنیا دو انسانی نیست که عینا همان کار را انجام دهند.
هیچ دو مغز دو انسان نیست که عینا و دقیقا به نتیجه یکسانی برسند.
شما خودتان این را در حالیکه بزرگ میشوید خواهید دید.
چند صد قرن قبل هم همین طور بود.
طوری که گفتم، انسان باستان در راه تکامل و پیشرفت بود.
او از عهده سرما و برف و جانوران وحشی برآمد و خود همین، چیز مهمی بود.
او چیزهای مفید زیادی را اختراع کرده بود.
اما ناگهان انسان های گوشه دیگری از دنیا هم وارد این مسابقه شدند.
آنها با سرعتی فوق العاده بلند و در مدت زمانی بسیار کوتاه به چنیان سطح بلندی از تمدن رسیدند که در تا آن زمان هیچ کس به آن نائل نشده بود. بعد آنها آنچه را که میدانستند به دیگران که از آنها کمتر باهوش بودند، یاد دادند.
حالا که اینها را به شما تعریف کردم، آیا فکر نمیکنید که درستش هم همین است که سهمیه مصری ها و مردم آسیای غربی را در این کتاب باید رعایت کرد؟
مبارزه براى زنده ماندن در دوره سرما، وحشتناك بود. انواع گوناگون انسان و حيوان كه ما استخوانهايشان را يافته ايم، از روى زمين ناپديد شدند.
بعضى قبايل و طوايف در اثر گرسنگى، سرماو احتياج از بين رفتند. ابتدا كودكان و بدنبال آنان پدران و مادرانشان درگذشتند. انسانهاى پير با جانوران درنده اى تنها ماندند كه تلاش ميكردند غار هاى بي دفاع را بدست خود درآورند. تا اينكه باز آب و هوا تغيير يافت و یا رطوبت هوا بتدريج كاهش پيدا كرده زندگى را براى اين متجاوزين وحشى ناممكن ساخت و آنها را به بازگشت به قلب جنگل آفريقا وادار نمود كه هنوز هم در آنجا زندگى ميكنند.
اين قسمت تاريخ من بسيار دشوار است چرا كه تغييراتى كه بايد براى شما تعريف كنم فوق العاده آهسته و فوق العاده تدريجى بودند.
طبيعت هرگز عجله نميكند. طبيعت ابديت لازم را براى انجام وظيفه اش داراست و بخوبى قادر است تغييرات لازم را با احتياط هوشمندانه اى انجام دهد.
انسان ماقبل تاريخ حداقل در چهار عصر زيسته كه در آن، يخ ها خود را بتدريج به دره ها عقب كشيده و بخش بزرگى از قاره اروپا را پوشانيده است.
چهارمين و آخرين مرحله از اين سلسله، تقريبا سى هزار سال پيش به پايان رسيد.
از آن لحظه به بعد است كه انسان از خود شواهد مشخصى مانند آلات و ابزار، اسلحه ها و تصاويرى از زندگى خود بجا ميگذارد كه در نتيجه ما بصورت عموم ميتوانيم بگوئيم كه تاريخ زمانى شروع ميشود كه انسان آخرين دوره سرما را پشت سر ميگذارد.
(ادامه در فهرست زیر:)
————————————————————
فهرست بخش ها
(برای مطالعۀ فصل های کتاب روی تیتر آنها کلیک کنید.)
6. سرزمین زندگان و سرزمین مردگان
9. میانرودان، سرزمینی بین دو رودخانه
11. آشور و بابل، دیگ بزرگ آمیزش سامی
15. فنیقی ها، آنها که کشتی هایشان را به آنسوی افق راندند
17. ایران، یونان و پایان دنیای باستان
دستهها:انسان باستان
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.