نوشته هندریک ویلم وان لون
ترجمه و تصحیح عباس جوادی
فصل پنجم
————–
تولد نوشتار در مصر
پنجاه سال قبل از تولد عیسی مسیح، رومی ها سواحل شرقی دریای مدیترانه را فتح کردند. یکی از کشور هائی که آنها تسخیر کردند، مصر بود.
رومی ها که در تاریخ چنین نقش بزرگی بازی کرده اند، قوم با استعدادی بودند.
آنها پُل ها و راه ها ساختند و با لشکری کوچک اما بسیار آزموده و افسران خود توانستند بخش بزرگ اروپا، آفریقای شرقی و آسیای غربی را اداره کنند.
به فرهنگ و علوم علاقه چندانی نداشتند. به کسانی که ساز می زدند و یا در وصف بهار شعر می سرودند، مشکوک بودند و نظرشان در باره اینگونه آدمان، تنها کمی مساعد تر از شعبده بازان و دلقکان بود. رومی ها اینگونه کار ها را به یونانی ها و عموما شرقی ها حواله کرده بودند. آنها با همین نگاه متفرعنانه به یونانی ها و مشرق زمینیان، روز و شب خود را در امپراتوری پهناور خود با حکمرانی بر ملل رنگارنگ می گذراندند.
وقتی رومیان قدم به مصر نهادند، این کشور براستی بسیار کهنسال شده بود. از آغاز تاریخ مصر تا آن وقت، بیش از شش هزار و پانصد سال گذشته بود.
مدتی بسیار طولانی پیش از آنکه کسی در باره خشک کردن باتلاق رودخانه طیبر و ساختن شهری بنام روم در آنجا حتی فکر هم بکند، مصری ها سرزمین های وسیعی را اداره می کردند و دربارهای خود را تبدیل به مراکز تمدن نموده بودند.
هنگامیکه رومیان هنوز بدویانی بودند که با تبرهای سنگی نتراشیده خود خرس شکار می کردند، مصری ها کتاب می نوشتند، عمل های پیچیده جراحی می کردند و به کودکان خود جدول ضرب را یاد می دادند.
آنها این پیشرفت را در درجه نخست به یک اختراع خارق العاده مدیون بودند: به هنر ثبت هر آنچه که می گفتند و فکر می کردند، تا اینکه کودکان و نوادگانشان هم از آن بی خبر نمانند.
صحبت بر سر هنر نوشتن است.
آنقدر به این نوشتار و کتابت عادت کرده ایم که فکر می کنیم زندگی انسان ها بدون کتاب، روزنامه و مجله غیر ممکن است.
اما آنها زندگی کردند و همین هم باعث شد که در یک میلیون سال نخست، سرعت پیشرفت آنها کُند باشد.
آنها مثل گربه ها و سگ هائی بودند که به فرزندان خود تنها چیز های ساده ای مانند پرخاش به یک بیگانه و بالا رفتن از یک درخت را یاد دادند بدون آنکه تجارب بیشمار خود را از راه نوشتن به فرزندان و نوادگان خود منتقل کنند.
حتی کمی خنده دار است، نه؟
وقتی یک نامه می نویسید، هیچ شده است که یک لحظه بایستید و فکر کنید؟
تصور کنید که در کوهستان ها می گردید و یک گوزن می بینید.
این منظره را هم می خواهید به پدرتان که در شهر زندگی می کند، تعریف کنید.
چه خواهید کرد؟
روی یک تکه کاغذ یکچند خط و نقطه می کشید، روی یک پاکت هم یکچند نقطه و خط می کشید و نامه را در پاکت گذاشته به صندوق پست می اندازید.
در واقع چه می کنید؟
چند حرف و یا واژه را که بزبان جاری می شود، به یک عده اشاره تبدیل می کنید.
اما از کجا فهمیدید که هم نامه رسان پست و هم پدرتان اشارات و خطوط و نقطه هائی را که کشیده اید، به همان صورت که در نظر شماست، خواهند فهمید؟
این را می دانید، چونکه کسی به شما این را یاد داده است که کدام اشاره ها و خطوط نمایانگر کدام فکر و مفهوم است.
تنها یکی دو حرف را در نظر بگیریم و ببینیم که این بازی را چطور بازی می کنند.
صدائی از حلقوم درآوریم و حرف «ق» را بنویسیم.
در حالیکه دندانهایمان بهم چسبیده، هوا را از میان دندان هایمان رد کنیم و یک حرف «س» و یا «ص» بنویسیم.
دهانمان را باز کنیم و صدائی مانند یک موتور بخار در آوریم و این را هم بعنوان «ه» و یا «ح» بنویسیم.
صد ها هزار سال طول کشید تا نوع بشر این را کشف کرد و این افتخار، نصیب مصریان گشت.
البته آنها حروفی را که فعلا شما این نوشته را به کمک آن می خوانید، بکار نبردند.
آنها نظام های نوشتاری خود را دارا بودند.
اینها از نظام های نوشتاری ما زیبا تر بودند، اما چندان آسان نبودند.
اینها عبارت از اشکال و تصاویر کوچک وسایل خانه و مزرعه مانند چاقو و ديگ و غيره بودند. آنها این تصاویر را روی دیوارهای معابدشان، بر تابوت پادشاهان گذشته شان و برگ خشک گیاه پاپیروس شان حک می کردند (یعنی «می نوشتند») که امروزه نام غربی «کاغذ» (پاپیر، پیپر) هم احتمالا از همین ریشه است.
ولى وقتى رومى ها اين كتابخانه بزرگ را ديدند، هيچ هم دچار شور و شعف نشدند.
آنها خود دارای الفبائی بودند که بنظر خودشان از این الفبای باستانی مصر بمراتب برتر بود: الفبای رومی لاتین!
رومی ها الفبای خود را از یونانی ها گرفته بودند، اما نمی دانستند که یونانی ها هم الفبای خود را با مهارت تمام از فنیقی ها و فنیقی ها هم از مصری های باستان گرفته اند. هم نمی دانستند و هم به این موضوع اهمیت نمی دادند. در مدارس شان تنها و تنها الفبای رومی لاتین تدریس می شد و تصور بر این بود که هر چه برای کودکان رومی خوب است، برای دیگر کودکان نیز باید کافی و خوب باشد.
روشن است که در مقابل بی اعتنائی و مخالفت رومی ها، سرنوشت نوشتار مصر باستان چه می توانست باشد. این نوشتار به فراموشی سپرده شد و این زبان مانند بسیاری از زبان های باستانی قبایل سرخپوست ما از بین رفت.
بعد از رومیان، اعراب و ترک ها که بر مصر حکومت کردند، همه کتاب هائی را که به کتاب مقدس آنان یعنی قرآن ربطی نداشت، خوار شمردند.
در نهایت، در اواسط قرن شانزدهم چند سیاح غربی به مصر آمدند و به این اشکال و تصاویر عجیب و غریب توجه نشان دادند.
اما کسی نبود که معنای این تصاویر را بفهمد و شرح دهد. اروپائی های نخستین، تنها به درجه پیشینیان رومی و ترک خود دانا بودند.
در اواخر قرن هجدهم، یک ژنرال فرانسوی بنام بناپارت به مصر آمد. او برای آموزش تاریخ باستان به مصر نرفته بود. او که می خواست به مستعمرات بریتانیا در هندوستان حمله ور شود، در نظر داشت از مصر همچون پایگاهی نظامی استفاده کند. این لشکر کشی بی نتیجه ماند، اما به گشودن معمای خط مصر باستان کمک کرد.
سنگ نوشته «روسِتا»
در میان سربازان ناپلئون بناپارت افسر جوانی بنام «بروسار» بود. او در قلعه ای بنام «سن ژولین» در غرب دهانه رودخانه نیل که «روسِتا» نامیده می شود، مستقر شده بود.
بروسار از گشتن در خرابه های کناره علیای رودخانه نیل لذت می برد. روزی او در اینجا سنگی یافت که مایه حیرت او شد.
مانند هرچیز دیگری که در این منطقه یافت میشد، این سنگ هم با «تصویر نوشته ها» و یا «هیروگلیف ها» پوشیده بود.
اما این سنگ بازالت از دیگر چیزهائی که در آن منطقه یافت شده بود فرق می کرد.
روی این سنگ سه نوشته مشاهده می شد و یکی از آنها (به به!) یونانی بود.
خوب، یونانی معلوم بود.
تقریبا می شد اطمینان کرد که نوشته یونانی، ترجمه مصری آن بود (و یا برعکس). با این ترتیب کلید باز کردن در های زبان باستان مصر یافت شده بود.
اما بیش از سی سال آکنده از کار طاقت فرسا لازم بود تا آن کلید، قفل این در را باز کند.
آنگاه بود که دروازه اسرارانگیز گشوده شد و خزینه مصر باستان به ناچار اسرار خود را دانه به دانه فاش نمود.
مردی که تمام زندگی خود را عطف گشودن رمز این زبان کرد، ژان فرانسوا شامپولیون نام داشت که بطور مختصر او را شامپولیون جوان مینامیدند، چرا که برادر بزرگتر او نیز مرد بسیار دانشمندی بود.
هنگام انقلاب فرانسه شامپولیون جوان کودک خردسالی بیش نبود که بعد ها برای پرهیز از سربازی در ارتش ژنرال بناپارت، از خدمت ارتش گریخته بود.
هنگامیکه هموطنان شامپولیون از یک پیروزی به پیروزی دیگر می شتافتند (و طبق رسم همه امپراتوری ها دوباره از جبهه جنگ به خانه برمی گشتند،) او مشغول آموزش زبان قبطی یعنی زبان مسیحیان بومی مصر بود. در سن نوزده سالگی شامپولیون پروفسور تاریخ در یکی از دانشگاه های کوچک فرانسه شد و در همین جا بود که او شروع به کار بزرگش یعنی ترجمه «تصویر نوشته» ها و یا هیروگلیف های زبان مصر باستان نمود.
آنچه که بروسار برای این هدف بکار گرفت، همان سنگ سیاه روستا بود که در خرابه های دهانه نیل پیدا کرده بود.
اصل سنگ هنوز در مصر بود. ناپلئون مجبور شده بود مصر را سراسیمه ترک کند و در آن حیص و بیص این سنگ پرارزش را فراموش کرده بود. وقتی انگلیسی ها در سال 1801 اسکندریه را دوباره فتح کردند این سنگ را هم یافته آن را به لندن فرستادند که هنوز هم می توان آن را در «موزه بریتانیا» مشاهده کرد. اما «تصویر نوشته» ها را صورت برداری کرده به فرانسه فرستاده بودند و همین ها بودند که مورد استفاده شامپولیون برای ترجمه قرار گرفتند.
متن یونانی کاملا روشن بود. این متن حاوی داستان پتولمی پنجم و همسرش کلئوپاترا یعنی مادربزرگ همان کلئوپاترا بود که شکسپیر درباره اش نوشته است. اما کشف اسرار دو متن دیگر آسان نمی نمود.
یکی از این متون با «هیروگلیف» نوشته شده بود که نامی است که به باستانی ترین خط مصر قدیم داده ایم. کلمه «هیروگلیف» یونانی است و معنایش «کنده کاری مقدس» است. این اسم بسیار خوبی است چرا که نیت و منظور از این نوشته را بخوبی بیان می کند. راهبانی که این هنر را اختراع کرده بودند چندان مایل نبودند که مردم عادی با اسرار نهان ثبت سخن آشنا شوند. از این جهت آنها اعلام کردند که نوشتن، کاری الهی است. به نوشتار یک رشته رنگ و لعاب هم اضافه کردند و اعلام کردند که هیروگلیف هنر مقدسی است. بعد هم استفاده از این نوشتار را برای تجارت و امرار معاش ممنوع کردند. و این قاعده را هم توانستند برای مدتی اعمال کنند، چونکه در مملکت، انسان ها در خانه هایشان می نشستند، هر چه را که نیاز داشتند در مزارعشان می کاشتند، پرورش می دادند و آدم هائی ساده، معمولی و با ایمان بودند.
اما مصر بتدریج کشور تاجران شد و آنها احساس کردند که ورای تکلم و محاوره، به وسیله دیگری هم برای برقراری ارتباط نیاز دارند. با این ترتیب با جسارتی تمام، تصاویر کوچکِ راهبان را گرفته متناسب با به نیاز های خود، این تصاویر را ساده تر کردند. آنگاه اسناد مربوط به کار و اشتغال هایشان را به زبانی نوشتند که ما با استفاده از زبان یونانی «زبان مردم» (دموتیک، م) می نامیم.
سنگِ روسِتا حاوی هر دو متن بود: هم متن مقدس به زبان یونانی و هم ترجمه «مردمی» آن. شاپولیون هم تمام دقت خود را روی این دو متمرکز کرده بود. اوهرنوع نوشته مصر قدیم را که می توانست جمع آوری کرد و بیست سال تمام صبورانه همه آنها و سنگ روسِتا را با همدیگر مقایسه و بررسی نمود تا اینکه بالاخره معنی چهارده تصویر کوچک را یافت.
یعنی او برای کشف رمز هر یک تصویر بیش از یک سال صرف کرد.
و آنگاه او به مصر رفت و در سال 1823 اولین کتاب علمی را در باره هیروگلیف باستان منتشر نمود.
نُه سال بعد او از فرط پرکاری فوت کرد – همچون یک شهید واقعی که از زمانی که پسر جوانی بیش نبود هم و غم خود را به آن وقف کرده بود.
اما اثر او، بعد از مرگش نیز پا بر جا ماند.
حروف تصویرى مصر باستان
بعد از شامپولیون، دیگران کار او را ادامه دادند تا جائیکه امروز متخصصان باستانشناسی مصر هیروگلیف ها را به همان راحتی می خوانند که ما روزنامه های چاپی خود را می خوانیم.
گشودن کلید چهارده تصویر در عرض بیست سال کار کُندی بنظر می رسد. اما بگذارید درباره مشکلات کار شامپولیون چیزی به شما بگویم تا موضوع را درک کنید و وقتی درک کردید، ارزش پشتکار او را هم بفهمید.
مصریان باستان یک زبان ساده اشاره ای بکار نمی بردند – آنها این مرحله را پشت سر گذاشته بودند.
البته که شما میدانید «زبان اشاره ای» یعنی چه. خیلی از دانش آموزان آمریکائی از دوره پیش آهنگی خود دفتر های یادداشتی تهیه کرده اند که پر از اشاره های مخصوص بخود هستند. هر اشاره معنای بخصوصی دارد.
اما املا و نوشتار مصر باستان به غیر از اشاره ها، برای اولین بار از «حرف» ها یعنی تصاویری هم استفاده کرده بود که هر کدام نشاندهنده یک، دو و یا سه آوا و یا صدا بود
حالا شما خودتان را جای شامپولیون بگذارید و فرض کنید که در ساحل رود نیل نشسته سعی می کنید یک لوحه سنگی را با این اشاره ها رمز گشائی کنید:
منظورراهبانی که این اشاره ها را روی سنگ شما حک کرده چه میتوانست باشد؟ از چپ به راست، چیزی مانند شاقول، یک ساطور و یک گنجشک؟
بعد همین علامت ها و بسیاری علامت های دیگر را ده ها بار در لوحه های دیگر می بینید و هنگامی که در یکی دو لوحه، این علامات و شکل ها و در کنار آنها ترجمه یونانی آنها را می بینید، ناگهان به این سوال و احتمالا کشف تاریخی می رسید که شاید این شکل ها فقط اشاره و تصاویری نیستند که هرکدام نمایانگر یک اندیشه و مفهوم و نام ماند شاقول، ساطور و یا تبر باشند، بلکه احتمالا هرکدام نشانه یک آوا و یا صدا ست، یعنی شاید منظور از هر شکل یک «حرف» و یا ترکیبی از «حروف» است، مثلا یک آوای صامت و یا دو و یا سه صامت با هم که در کنار هم یک کلمه را بوجود می آوردند.
اولین معمائی که شامپولیون حل کرد همین بود.
او کشف کرده بود که مصریان اولین مردمی بودند که آنچه را که ما امروزه «املای فونتیک و یا آوائی» می نامیم، به کار گرفته اند و نوشتار آنها ترکیبی از شکل ها و حروف بود، حروفی که هر کدام صدا را نشان می دهد، چیزی که در یونانی به آن «فون» (صدا، آوا) می گویند.
واژه «فونتیک» هم مانند اکثر واژه های دیگر علمی ریشه یونانی دارد و معنایش «علم صداهائی است که هنگام سخن گفتن تولید می شوند» . نام این علم هم از کلمه «فون» میاید که آن را میتوان در واژه های دیگری مانند «تلفون» هم یافت که دستگاهی است که صدا را به نقاط دور منتقل می کند.
با حروف لاتین معاصر، این اشاره ها هرکدام نمایانگر یک حرف بود.
m, i, w
یعنی بصورت یک کلمه:
miw
یافتن معنای کلمه در زبان مصریان باستان کار آسان تری بود: «میو» یعنی «گربه.»
یعنی زبان مصر باستان «فونتیک» بود و این هم انسان ها را از محدودیت های «زبان اشاره ای» و یا «تصویری» خلاص می کرد. «زبان اشاره ای» به این یا آن شکل ابتدائی اش از زمان انسان های غارنشین بکار برده می شد که تصویر حیوانات وحشی را روی دیوار های خود می کشیدند.
اکنون یک لحظه برگردیم به تصویر بالا. این که کشف کنید سه اشاره نخست (از چپ به راست) هر کدام نه نمایانگر یک نام و یا معنا بلکه یک آوا هست و اینکه این سه آوا و یا این سه «حرف» با همدیگر معنای «گربه» می دهند، سال ها طول کشید. تعیین کردن حروف ساده و مرکب و ارقام زبان باستان مصر، تقریبا سی سال طول کشید و به انسان ها امکان آن را داد که امروزه بتوانند متون مصر باستان را نسبتا با اطمینان و راحتی بخوانند.
مصری ها برای ایجاد این نظام نوشتاری، احتمالا هزاران سال صرف کرده بودند.
بعد از کشف اولین حروف، بتدریج معلوم شد که هر شکل درعین حال که ممکن است معنای کل چیزی را بدهد که نشان می دهد (یعنی مثلا شکل یک ساطور میتواند نمایانگر مفهوم «ساطور» باشد) اما همان شکل در ضمن کار کرد یک صدا و یا آوا را هم دارد، یعنی نقش یک حرف در یک کلمه را بازی می کند. برای مثال در این نمونه، شکل جوجه جایگزین آوای «و» و یا به لاتین
w
است.
بتدریج، معلوم شد که شکل هائی که بیشتر از همه مشاهده می شدند نمایانگر آواهائی مانند «م»، «س»، «ت» و یا آواهای دوگانه مانند «م س» و یا «ق د» و غیره هستند.
آنچه که شامپولیون سی سال از عمرش را صرف آن کرد تا بما یاد دهد و بالاخره بخاطر پرکاری اش زندگیش را هم در این راه از دست داد، بطور کلی این بود.
این هم یکی از دلایلی است که چرا ما امروزه تاریخ مصر باستان را بهتر از تاریخ باستان هر سرزمین دیگری می دانیم.
(ادامه در فهرست زیر:)
فهرست بخش ها
(برای مطالعۀ فصل های کتاب روی تیتر آنها کلیک کنید.)
6. سرزمین زندگان و سرزمین مردگان
9. میانرودان، سرزمینی بین دو رودخانه
11. آشور و بابل، دیگ بزرگ آمیزش سامی
15. فنیقی ها، آنها که کشتی هایشان را به آنسوی افق راندند
17. ایران، یونان و پایان دنیای باستان
دستهها:انسان باستان
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.